اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باور» ثبت شده است

درگیر عشق تو از عمق باورم
مسحور مهر تبر با صنوبرم
آغوش میگشایم و تو دور میشوی
مانند قوس و قزح از برابرم
نزدیک میشوم تو به من زخم می زنی
من تاب مهر تبر را نیاورم
می خواهی ام و نمی خواهی ام بگو
بیم و امیدی و در تو شناورم
وقتی چو زلزله ویرانه میکنی
باید چگونه بگویم که بهترم .

  • احمد یزدانی

قصّه ی ما سقوط باور بود

خشم داس و تن صنوبر بود

آنقدر شد دروغ قدرتمند

حق غریبه و حرف دیگر بود

همه بودند در تمام سطوح

باطل از بهرشان چو دلبر بود

مانده تنها و بیکس و غمگین

هرکه با حق چنان برادر بود

دشمنان شاد و دوستان غمگین

این سرانجام و حرف آخر بود .

  • احمد یزدانی