اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بشریّت» ثبت شده است

رُخ از بشریّت است گلگون
از رنجش غزّه سینه ها خون
ماندند تمام کودکانش
در زیر فشار بمب صهیون
هستند چنان گلی که شب ها
لرزیده به فصل دی به بیرون
از غزّه و از رفح غمینم
بر زخم فراق گشته کانون
غم آمده جای شادمانی
شادابی باغ  گشته مدفون
گوشم به سروش آسمان است
تا روز نجات بوده محزون
تردید ندارم اینکه آخر
خیر است که میزند شبیخون
پیچیده شود بساط صهیون
اوضاع زمان شود دگرگون .

  • احمد یزدانی

این حوادث که شد از قرن گذشته آغاز

کرده است مشت ستمکاری شیطان را باز

روبروی ملل ظالم عالم مظلوم

کرده است سینه سپر تا که شد اکنون اعجاز

جنگ و خونریزی در خاک یمن مسکوت است

کرده با بال خبر مرده اکراین پرواز

جمله ای گفته نشد از غم افغانستان

یا ستمهای خبیثان نشسته به ریاض

ظاهراً ملّت عالم زده اند خود را خواب

این هماهنگی با خوی شیاطین چون راز

هرکجا منفعتی داشته با داد و هوار

کرده از آنچه که خود جرم شمردند اغماض

قرن حاضر به یقین عالمیان شوریده

بشریّت بشود سدّ گروه ناساز.

  • احمد یزدانی