اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

گفت با شیری شغالی نیمه میر

جنگ کن با من اگر هستی امیر

یک نگاه چپ به او انداخت شیر

گفت رد شو گوشه ای ساکت بمیر

جنگ با چون تو نه در شأن من است

من امیر جنگلم تو یک اسیر

وقت رفتن گفت با او آن شغال

کرده ای وحشت گرفتی دست زیر

من به جنگل رفته میگویم که شیر

کرده وحشت از  من و نبود دلیر

گفت با او شیر این بهتر بود

تا که با تو دربیفتم ناگزیر

ادّعا از تو برایم بهتر است

تا که شیران گفته خر بود او نه شیر

  • احمد یزدانی

مردمی بودند در تاریخ دور

سربلند و شادمان ، پر شرّ و شور

صنعتی پر رونق و کسبی حلال

غرق خوشحالی به دور از هر ملال

اختلافی شد سر مرز و حدود

اصل مطلب بود آبی از دو رود

حاکم یک سرزمین با ادّعا ،

گفت مال ماست این رود هر دوتا

حاکم همسایه با صبر و وقار ،

گفته است هستیم ما هم در کنار

از دو رود جاری در منطقه

برده ما هم سهم ، حرفی منطقه

حرف همسایه پذیرفته نشد

نطفه ی جنگ و جدل ها بسته شد

گشته درگیری چو آتش شعله ور

گشته هریک سوی آن یک حمله ور

ادّعای بیخودی از حاکمان

میشود تاوان برای مردمان

مردم راحت و غرق دلخوشی

رفته در دام هزاران ناخوشی

چون که اوضاع سخت شد در آن میان

کرده هجرت هرکسی بودش توان

سالها جنگ و گریز و فتنه ها

کرده ویران قلب ها و خانه ها

در سرانجام آمدند از هر طرف

خیرخواهان بزرگ و بیطرف

داده اند از رود سهم هرکدام

یک به این و یک به آن ، فتنه تمام

در نهایت صلح شد جنگ عبث

جز ضرر سودی نبرده هیچکس .

.

  • احمد یزدانی

عالم اسیر دست شیطان  ؛ زشت عالم

هر روز در یک کشوری برپاست ماتم

دنیای دشمن پست و دنیای هیاهو

سلّول وحشتزای ترس و مرگ هرسو

اینسوی بازار است پای کار ملّت

بیزار از جنگ است و از کشتار ملّت

سی سال میسازد ؛ نشد آباد آوار

شد کارِ ملّت صبح وشب، شب تا به صبح کار

هرکس که تخم زشتی و نامردمی کاشت

برداشت زشتیها از آن تخمی که میکاشت

دست خدا همراهِ جمع ماست یاران

مسئول هستیم از برای حفظ ایران.

احمدیزدانی

 

  • احمد یزدانی