اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۱ ق.ظ

گفت با شیری شغالی نیمه میر

گفت با شیری شغالی نیمه میر

جنگ کن با من اگر هستی امیر

یک نگاه چپ به او انداخت شیر

گفت رد شو گوشه ای ساکت بمیر

جنگ با چون تو نه در شأن من است

من امیر جنگلم تو یک اسیر

وقت رفتن گفت با او آن شغال

کرده ای وحشت گرفتی دست زیر

من به جنگل رفته میگویم که شیر

کرده وحشت از  من و نبود دلیر

گفت با او شیر این بهتر بود

تا که با تو دربیفتم ناگزیر

ادّعا از تو برایم بهتر است

تا که شیران گفته خر بود او نه شیر

  • احمد یزدانی

جنگ

جنگل

خر

شیر

شیر و شغال