اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاشا کرد» ثبت شده است

نگاه من نگاهت را میان کوچه ای خلوت
به شهری دور در غربت
به وقتی تنگ در عصری پر از باران
بروی شاخه ای سبز و تماشائی
تماشا کرد
وجودم شد لهیب آتشی سوزنده ، غوغا کرد
تمام عمر گرمای تو گرمم کرد
وَ این دیوانه حاشا کرد
و با امّا و آیا کردنش هر روز این درمانده را
عاشق تر از دیروز رسوا کرد و اکنون
خاطراتی ماند و بارانی که میبارد و دنیا
را برایم همچو دریا کرد .
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی