اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوندا» ثبت شده است

چون فاطمه بنت اسد رو به خداوند
یاری طلبید از بَرِ زاییدن فرزند
برداشت تَرَک خانه کعبه به درون رفت
آمد علی و برلب گیتی شده لبخند
ماهِ رجب آغازِ سه ماهِ پر از عشق است
آنان که شدند معتکفش گشته فرهمند
رودیست پر از شیرو عسل جاریِ جنّت
هرکس که کند تَر لبی از آن شده خرسند
مولای جهان حضرت نورو خرد و شور
عشّاق همه با سیرهِ ایشان شده پیوند
هرکس بزند دَم به ولا یا که لقایش
روشن شود و تلخی او گشته چنان قند
مولاست که بر عالمیان زمزمِ ثانیست
هستی خودِ مولا بُوَد از چشم خردمند
آنکس که در او چشمه ی ایمان شده جاری
هرلحظه بگیرد زِ رسول و علیش پند
هرکس دل و جانش علوی شد عسلی شد
می پرورد این رود بزرگانِ برومند .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۶
  • احمد یزدانی
 
ماه زیبای سرکشیده ز یاد
صوت داوودی قبیله ی باد
شورو گرمای صبح خاطره ها
نور شمع مسیر غارت باد
رنگ و بوی خوش توانستن
دست تا آسمان بلند ، فریاد
روشنائی در عمق تاریکی
در تحمّل و سوختن استاد
ای خداوندِگارِ چهچههِ ها
قدّ رعنایِ سَرو ، چون شمشاد
قاصدِ شادیِ زمانه سخت
روحِ آواز شور تا بیداد
میکنم از خدا تمنّا  تا
غم ز چشمان تو شود آزاد.
  • احمد یزدانی