اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۸ ب.ظ

ماه زیبای سرکشیده ز یاد

 
ماه زیبای سرکشیده ز یاد
صوت داوودی قبیله ی باد
شورو گرمای صبح خاطره ها
نور شمع مسیر غارت باد
رنگ و بوی خوش توانستن
دست تا آسمان بلند ، فریاد
روشنائی در عمق تاریکی
در تحمّل و سوختن استاد
ای خداوندِگارِ چهچههِ ها
قدّ رعنایِ سَرو ، چون شمشاد
قاصدِ شادیِ زمانه سخت
روحِ آواز شور تا بیداد
میکنم از خدا تمنّا  تا
غم ز چشمان تو شود آزاد.