اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوشحال» ثبت شده است

باشی چو بهار سبز و خندان خوشحال
دستت برسد به هرچه خواهی امسال
از من بپذیر عرض تبریک ای دوست
امّید که حال و روز تو احسن حال .

  • احمد یزدانی

 

بهار گیلان

آمد به سراپرده ی گل بوی بهار

خوشحال شد از بوی بهاران بسیار

سر را به درآورد که بادی بخورد

بوده است حسود بادو سرما در کار

ترسید که پژمرده شود از طوفان

سلطان بهار دیدش او را به نظار

دستی به سرش کشیدو بوسید او را

این بوسه نمود یک از او را به هزار

بر غنچه نشست و شادمانیها کرد

این است نتیجه محبّت و وقار.

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۴۳
  • احمد یزدانی