خون دل خورد و عرق ریخت بخاکتا برآورد می از شاخه ی تاکپدرم سرو کهن سال چنین نام جاوید شد از روزی پاک .
موسی یزدانی پدرم
دل شب بود و غمت بود و من و حال خراب
خون دل شد غزلم چشمه ی وقتم مرداب
از تو گفتم و نوشتم و نوشتم گفتم
تا سحر هرچه نوشتم همه را داده به آب