اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رها شده ایم» ثبت شده است

سرِ از جسم خود جدا شده ایم
به امان خدا رها شده ایم
هرچه پرسیده ما جوابی نیست
مات و مبهوت و بینوا شده ایم
نه صدائی نه حرکتی حرفی
لال و ساکت و بیصدا شده ایم
در نمیگیرد از کسی بحثی
خوان یغمای قصّه ها شده ایم
آلت دست دشمنان بشر
بوده ارباب چون گدا شده ایم
بس که کفران نموده نعمت را
مورد خشم اولیا شده ایم
در سخن آخر وفا هستیم
در عمل مفت و بی بها شده ایم
گشته غارت تمام ثروت ما
خوار دزدان بیحیا شده ایم
جز خدا نیست دیگر امّیدی
خالقا رو به تو دعا شده ایم
شکر خود را نصیب ما فرما
ما به کفر تو مبتلا شده ایم
چشم در راه و دست ها بالا
شرمسار از خود خدا شده ایم.

  • احمد یزدانی