اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۷ ب.ظ

در ده دوری که حرف حق زدن جانبازی است

در دهِ دوری که حرف حق زدن جانبازی است

صحنه در دست گروهی راضی ناراضی است

آنکه روزی در غم ایمان مردم بوده است

از برای نفع خود در کار کافرسازی است

چون که  نان را در تنور قهر مردم می پزد

انعکاس سعی او مانند حزب نازی است

کرده کاری را که شیطان‌مانده در انجام آن

عاقلان فهمیده اند استاد صحنه سازی است

دهکده گر چند روزی میشود بالا و پست

در عوض رو میشود مشکل که از خودسازی است

می‌دهد کولی به دشمن کدخدای دهکده

حال و روزش حال و روز شخص از خودراضی است

هرکسی تنها بفکر حال و احوال خود است 

از عجایب حال آن ناراضیان راضی است

ظاهر خود را موجّه کرده امّا غافلند

ریشِ بی ریشه چو پشمی بهر پشتک بازی است .