اندکی تامّل کنید
دریافت
در جهانی که محبّت حاکم و کینه کم است
شادمانی جاری است و کوچه هایش خرّم است
چون محبّت کم شود جنگ و جدل حاکم شود
عاشقی نایاب و در هرخانه سلطان ماتم است .
آمد به سراپرده ی گل بوی بهار
خوشحال شد از بوی بهاران بسیار
سر را به درآورد که بادی بخورد
بوده است حسود بادو سرما در کار
ترسید که پژمرده شود از طوفان
سلطان بهار دیدش او را به نظار
دستی به سرش کشیدو بوسید او را
این بوسه نمود یک از او را به هزار
بر غنچه نشست و شادمانیها کرد
این است نتیجه محبّت و وقار.