اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ

شب و چشمان غمگین خیره بر در

شب و چشمان غمگین خیره بر در
تمام خواهشم دیدار دلبر ،
نه دیداری نه پیغامی نه یادی
در حسرت مانده ای با دیده ی تر

منم درمانده و غمگین ، شب و من
در آتش شعله ور هستم ، تب و من
خداوندا سحر را کن نمایان ،
که غم هست و سکوت هرشب و من

بده صبری که با آن غم بسوزم
دهان ناامیدی را بدوزم
بده طاقت ، خدایا استقامت
که ظلمت را به نورش برفروزم

خداوندا تمام حکمت از توست
شب طوفان و روز قدرت از توست
تو هستی تکیه گاه من خدایا
تمامی غرور و عزّت از توست

فلک درهم فروریزی ، بمیری
عزا بهر عزیزانت بگیری
الهی روز خوش هرگز نبینی
گرفتی روز خوش را داده زاری

جهان کودکی همچون گلستان
صدای قهقهه از جمع یاران
جوانی آمد و عشق و امیدش
به پلکی رفت و شد فصل زمستان

جلو بودم حوادث در قفایم
زمانه با تبر می زد به پایم
به درد صلح و آزادی گرفتار
که تا اکنون به بندش مبتلایم .

  • احمد یزدانی

خواهش

غمگین

پیغام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی