تماشا کرده ام با زخم دل ظلمِ به خوبان را
کشیدم من به آتش خاطر سرد پریشان را
نخندیدم به روی مردمان پست هرجائی
چو دیدم من نمک نشناسی و تردیدو طغیان را
اسیر کینه های کهنۀ مشتی دغلکارم
که از اموال خود دانسته برج عاج ایمان را
نمیدانی چه آمد برسرم از دست تهمت ها
خـداوندا ، نبخش این مردمان نامسلمان را
گرفتارِ خودِ خویشم ، اسیر پنجۀ نیشم
که جای سوختن تا واپسین باقیست انسان را
نبودم از قماش چپ روان کینه جو ، هرگز
ولی پرداختم تاوان سخت وصل آنان را
- ۲ نظر
- ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۹