از نِیـستان باز آوازی رسید
از دل نی سوز با سازی رسید
گفت مستان همره هم میشوند
دشمنی را زیر پاها می بَرَند
با نگاهی سوی اطراف خودم
از نبود عاشقی رنجیده ام
آنکه با شب بود دائم روبرو
دیرباور شد ، نباشد قصد او
من همانم دیرباور ، سختِ سخت
بُعدِ فرصت سوزیم پشتم شکست
هرچه می بینم فقط یک ناظرم
نیستم ، امّا به لفظی حاضرم
بازی تازه و فصلی تازه است
درد دل بسیار و بی اندازه است
روح و جان در جستجوی وحدت است
دست خالق همره جمعیّت است .
- ۰ نظر
- ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۲