کاشکی واقعاً بهاری بود پشتِ طولانیِ زمستان ها
گفت با خود به قهقهه خندید ، نا امیدی اسیرِ بحران ها
زار میزد نگاهِ غمگینش ، چشم دل کورتر ز نابینا
راهی راهِ نا امیدی بود ، چون نمی دید او بهاران را
رفت از خاطرش حکایتِ رود ، از رسیدن وَ مقصدِ دریا
میرسد عاقبت بهار از راه ، شک نباشد امیدواران را
- ۰ نظر
- ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۰