اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۰ ب.ظ

کاشکی واقعا بهاری بود پشت طولانی زمستان ها

کاشکی واقعاً بهاری بود پشتِ طولانیِ زمستان ها

گفت با خود به قهقهه خندید ، نا امیدی اسیرِ بحران ها

زار میزد نگاهِ غمگینش ، چشم دل کورتر ز نابینا

راهی راهِ نا امیدی بود ، چون  نمی دید او بهاران را

رفت از خاطرش حکایتِ رود ، از رسیدن وَ مقصدِ دریا

میرسد عاقبت بهار از راه ، شک نباشد امیدواران را