- ۰ نظر
- ۱۳ مهر ۰۰ ، ۱۴:۴۲
صبح عشق و زندگی می آورد
زندگی جنگندگی می آورد
هرکه پا را پس کشد بازنده است
باختن افسردگی می آورد
هر لجاجت انعکاس یک شکست
با خودش درماندگی می آورد
تو نمیخواهی ببازی ، یاعلی
قبله بوی بندگی می آورد
اوج آن در صبح هنگام نماز
بندگی بارندگی می آورد
پاک خواهد شد محیط زندگی
عشق با گستردگی می آورد.
اسیر پیچ و تاب و زلف و مویم
گرفتار نگاه و چشم و رویم
از آنروزی که دیدم داده ام دل
یکی از عاشقان کوی اویم
نمازم خوانده ام پشت سرش من
چنان یخ از نگاه سرد اویم
حسابم را رسیدم در خیالم
به زیر پای غیبت نزد اویم
لباس صبر پوشیدم نشستم
که با دلدار خود از او بگویم
کنم من شکوه اش را با نگارم
به خورشیدی که از او آبرویم ،
خدایا شاهدی راند از در خود
به اخمی که شد عقده در گلویم
کنون در دل غبار غم نشسته
بجز تو راز دل را با که گویم ؟