اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۰ ب.ظ

ابر غم انگیز خزانم

رنجیده ترین ابر غم انگیز خزانم
باریده و از کف شده است تاب و توانم
از فکر و خیال تو و درد تو بسوزم
روزم چو شب و شب شده زندان جهانم
من با تو عجینم تو نباشی به تن خود
پیراهن هستی و خوشی را بدرانم
سخت است که عشقم بزند ضجّه و دردش
را دیده و نالیده و حلّش نتوانم
محبوب من عالم شده از درد تو تاریک
از مرگ خودم راضی و در شور و فغانم
لرزان و معلّق به خدا کرده توکّل
دادم به ید قدرت او عشق و امانم .