اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان
شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ

خیانت جبّار

داستان "خیانت جبّار" از نویسنده "احمدیزدانی"

خیانت جبّار

سال پنجاه وهشت شمسی است وَ اَحد معلّم مدرسه ای روستایی، همسرش که بتازگی به استخدام آموزش وپرورش درآمده است معلّم مدرسه ای درگیلان.
اوهرهفته عصرچهارشنبه عازم گیلان میشد وَ صبح شنبه یه محلِّ کارخود برمی گشت واین رفت وآمدها درهرهفته با هفته قبل فرق داشت.گاهی با قطار،گاهی با اتوموبیل، وگاهی که هوامناسب تربود باموتورسیکلت.
محلّ خدمتش به جادۀ هراز نزدیک بود واغلب با موتورسیکلت ازطریق جادۀ هراز به آمل وسپس چالوس ودرنهایت رامسروگیلان میرفت.دریکی ازچهارشنبه های بهارسال پنجاه وهشت ،بابرداشتن کوله پشتی وسرویس موتورسیکلت عازم گیلان شد وَ پس ازعبورازدامنه های جنوبی سلسله جبال البرزوسرازیرشدن در دامنه های شمالی درمنطقۀ گزنک درنقطه ای خطرناک ازجادۀهراز در لحظۀ عبورازنقطه ای بادید کوربااتوموبیلی پونتیاک آمریکایی درحال سبقت غیرمجازازنیسان وانتی روبروشد و اَحَد زمانی بخودآمد که مانند توپ درکف آسفالت غل خورده ودرکنارِ ۀسمت چپ جاده آرام گرفت.باتکانی به سَروگردن وپاهای خود متوجّۀ لطف خداوسلامتی خود شد وبسوی رانندۀ پونتیاک که دروسط جاده متوقّف،ودرپشت فرمان شوکّه شده بود خیز برداشت و وقتی درب پونتیاک را بازکرد تا راننده رابه بیرون بکشد،راننده که تصوّرمیکرد وی ازسرنشینان خودروهای عبوری است که قصدکمک به او را دارد،مرتّباً اصرارمیکرد که حال من خوب است ،بکمک راکب موتورسیکلت برو وبه اوکمک کن ،و هنگامیکه  اَحَد با عصبانیت اعلام نمود که راکب موتورخودم هستم راننده پونتیاک که جوان دانشجویی مقیم خارج از کشور بوده وهمانشب به مقصد اروپا پروازداشته است ازخوشحالی وهیجان سرازپانشناخته ومرتّباً اعلام مینمود که خسارت موتورسیکلت راپرداخت کرده و ازاینکه شما صدمۀ جدّی ندیده اید خدای بزرگ راسپاسگزارم.
پس ازقبول پرداخت خسارت ازسوی راننده که جوانی اهل مازندران وازخانواده ای معتبربودوانجام کارهای لازم وبه امانت گذاشتن موتورسیکلت تصادفی درکارگاهی درآمل وخداحافظی،احد با اتوبوس به رامسر و در نهایت به گیلان رفت وصبح فرداکه ازخواب برخاست تازه به عظمت خطری که از کنارگوشش گذشته بود پی برد.
سرانجام  پس ازچند روزاستراحت وآرام گرفتن درکنارهمسر خود برای ادامۀ خدمت به فیروزکوه برگشته مترصّد فرصتی بود تا بتواند تا بتواند موتورسیکلت خودراازآمل به فیروزکوه آورده تا نسبت به تعمیرآن که خودش درآن مهارت داشت اقدام نماید.
یکی دوهفته بعدازتصادف جبّاربا احد تماس گرفته  و بوی اطّلاع میدهد که با کامیون پدرخود از سمنان به آمل گچ حمل مینماید و آمادگی دارد که  در برگشت موتورسیکلت وی رابه فیروزکوه بیاورد.
پس ازانجام  هماهنگیهای لازم وعزیمت به آمل وتخلیۀ گچ وبارگیری موتورسیکلت
به سوی فیروزکوه حرکت مینمایند.
سالهای آغازین انقلاب بوده وعبورومرور درشهرها ضوابط خاصّی نداشته وکامیونها ازهرخیابانی که میتوانستندعبور مینمودند .جبّاردرمرکزشهرآمل ودر نزدیکیهای پل وسط شهردرکنارداروخانه ای توقّف کرده وازاحدخواست بداروخانه رفته و یک بسته قرص والیوم ده برایش بخرد و احد برای جبران محبّت جبّار که برای حمل موتورش زحمات زیادی را متحمّل شده بود بدون آنکه بپرسد و یا بداند که قرص والیوم چه قرصی هست وبرای چه بیماری ای ،بداروخانه رفته و درخواست خریدش راارائه داده و متصدّی داروخانه با قاطعیّت اعلام داشته که این دارو را بدون نسخۀ پزشک نمی فروشیم و هنگامی که احد به جبّاراطلاع داد که داروخانه ازفروش داروبدون نسخه خودداری می کند، جبّاربا پارک کامیون درگوشه ای ومراجعه به داروخانه باحرّافی دارو را میخرد و براهشان ادامه داده وزمانی که از شهرخارج شدند قرصها رادرآورده وتعدادی را به احد تعارف کرد تا بخورد ووقتی احد از خوردن قرصها امتناع کرد ده عدداز قرصها را شمرده وبه سوی دهان خود پرتاب نمود و احد که توجّه اش به جلووجادّه بود
تصوّرنمود که جبّارقرص ها را خورده است ودگرباره که جبّارپنج عدد از قرص ها را
تعارف نمود احدهم برای آنکه به اصطلاح درعالم جوانی و نادانی کم نیاورد دوعدد از قرص ها را ازجبّارگرفت وخوردوهرچه جبّاراصرارکردکه سه عدددیگرازقرص ها راهم بخوردقبول نکردوآرام آرام به بابل رسیده ودربین بابل وقائمشهر احد ازفرط خواب آلودگی قادربه کنترل خود نبود و درحالت اغما ونیمه بیهوشی بسرمیبرد وتنها موردی که بیادش می آمددریک صحنه درداخل اطاق بارکامیون جبّار و دونفردیگرنشسته ومشغول استعمال چیزی هستندودوباره به خواب فرومیرود.
صبحگاهان باوزیدن نسیم صبحگاهی احد چشمان خودرا گشود وخودرادرگوشۀ اطاق عقب کامیون ودرکنارموتورسیکلت تصادفی خودیافت.
دست به گردن خود زد از آویز طلای گرانقیمتش خبری نبود.احد نگران نبود و با بیادآوردن آن دونفرکه درشب دراطاق بارکامیون جبّار دیده بود و اینکه  کی وچگونه به اطاق 
بارکامیون آمده بودچیزی بیادش نمی آمد، مطمئن بودکه جبّاربرای اینکه به گردن آویزوی آسیبی نرسد آنرا برداشته و به وی بازخوهد گرداند.
ازاطاق غقب به پایین آمدوبادیدن جبّارکه جلوی کامیون خوابیده بودخیالش تاحدودی راحت شددست وصورت خودراشست وسعی کردجبّاررابیدارکرده به راه خودادامه دهند.جبّاربیدارنمی شدوتلاشهای احدبی نتیجه بود.ظاهراً جبّار
خودرابخواب زده بود.
احد با پرس وجوازمردی که صبح زود برای نرمش پیاده روی میکرد موقعیّت خودراشناخت وآرام  آرام  ازمحلّۀ مسکونی خارج وبسوی فیروزکوه راند.
بگردنۀ گدوک وکافۀعموحیدررسیددستورصبحانه دادومجدّداً برای بیدارکردن جبّارتلاش نمود .بالاخره جبّار بیدارشدوازاینکه تاپایان راه چیزی نمانده است شادمان به نظرمیرسید.وهنگامیکه پس ازشستن دست وروی خود برای خوردن صبحانه به داخل کافۀ قدیمی آمد،احد گردن آویزطلای خودرامطالبه نمود
وجبّاردرکمال ناباوری اظهاربی اطّلاعی نمودوامری که موجبات ظنّ احد به وی را تشدیدمی کرداظهارجبّاربه اینکه من اصلاًگردن آویزی به گردن توندیدم ونمی دانم به چه شکل وچه اندازه ای بوده است بود،زیرا احد یقین داشت جبّاربارها گردن آویز
وی رادیده بود ودرخصوصش با دوستانش حرف زده بود.احد درخیانت جبّارتردیدی نداشت.

احمدیزدانی

کوتوال

نظرات  (۲)

  • علیرضا هوشمند جانباز و خادم ایثارگران
  • به پیشگاه سبز شهید
    بیا و یک شب دیگر حضورت را مکرر کن       تمام لحضه هایم را به لبخندی معطر کن
    نمی دانم چگونه؟ سنگر و تسبیح و سجاده      برای گفتن آن خاطرات خوب لب تر کن
    تو مانند منورهای جبهه روشن روشن!      دل تاریک و خاموش مرا لختی منور کن
    تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر!     برایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور کن
    منم آن مرغ بی بالی که در کنج قفس مانده     بیا و هستی ام را با نگاه خویش پرپر کن
    الا ای امتداد سجده هایت پشت آیینه      زمین و آسمان تشنه را محراب و سنگر کن
    و اینک بار دیگر ای حضور روشن فریاد!    گلوی زخمی ما را پر از الله اکبر کن !!.
    پاسخ:

    بنام خدا

    بر سفره ی پر مهــــرِ شهیـدان هستیـم

    هستیم اگــــر ، به مهــــــرِ آنان هستیم

    هستنـــد به مـــــا نظاره گــــر،ما بیــدار

    با عطــــــرِ حضورشان همــــه پایِ قـرار

    هـــرخیر که می وزد زِ آنهــــــــا باشــــد

    اینجـــاست زمیــن، حبـــــوطِ بالا باشــد

    اینجــــاســـت گــذرگاهِ ستــــاره با مــاه

    اینجــــاست حضورِ رُخِ مهتـــــاب به چاه

    اینجــاست که بخشند به کاهی ،کوهی

    اینجـــاست که حق دیده شـود با هوئی

    اینجـــاست سرِ مرزِ سعـــــادت ، خوبی

    اینجــاست که شمشیر شـــــود اَبروئی

    اینجـــاست که هرحرف هنر میگــــــردد

    اینجــاست که هر کِشته ثمر میـگــــردد

    اینجــاســـــت نظــــرکـــردنِ بر وجه الله

    اینجاست هنـــرکـــردنِ مـــردانِ خــــــدا

    اینجاست همان نقطــۀ پاک و میــــــزان

    اینجـــاســـــت قدمــــگاهِ تمــــامِ پاکــان

    اینجاست به پا کنگره از عـــــرش کنــون

    اینجاست که عقـل اســت ره آوردِ جنون

    برپاســـت اگـــر حقّ و تجــاوز مُـــــــرده

    با نــور، شهیـــــد تیـــره گــی را بــُـــرده

    شکراست وظیفه ای که یزدان فرمـــود

    کردند عمل، به آنچه ایشـــان فـــرمـــود

    ای شاهدِ ما ، به روزِ محشـر مـــــــددی

    ای خونِ خدا ، ساقی کوثر مــــــــــددی

    دستانِ تهی، ولی به دل عاشقِ حــــق

    سر در رهِ حق نهاده چون وامـــق حــق

    وام اسـت به گردن و همــــه مدیونیـــم

    بر خـونِ شهیـد عاشـــق و مفتـــونیــــم

    شاکـــــر به حضورِ نور گــــردان مـــــا را

    ای حضــــرتِ حق، شکور گردان مــــا را

    تـــا زنـــــده کنیـــــم یاد و نــام شهـــــدا

    اجــــــری ببـــریم از مــــــرام شهـــــــدا

    هستند نمـــــادِ عاشِقــــان در عـــالــــم

    هر عشق به نزدِ عشقشان باشد کـــم

    ما جـــرعه زنانِ کویِ ایمــــان ،مَستیــم

    تا وقتِ ظهـــور پایِ پیمــــان هستیــــم

    • احمد یزدانی


    برگرفته از وبلاگ kootevall.blog.ir خودم Ahmad yazdany
  • علیرضا هوشمند جانباز و خادم ایثارگران
  • دعا بسیار مجرب برای شفای مریض 

     

    با سلام/ با خبر شدیم  مدیر ارزشمند و گرانقدر وبلاگ سنگر حجاب و عفاف فاطمی  به علت بیماری در حال مداوا می باشد.

     

    برای سلامتی  کامل ایشان  لطفا  تعداد صلوات خود را در قسمت نظرات اعلام کنید.


    با سپاس فراوان خادم شما بزرگواران هوشمند   


    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی