اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ

گُم شدم در خروش عالم خود

گم شدم در خروش عالم خود
دیده در برزخم و تنها من
زشت و زیبای کرده هایم شد
بار بر شانه ها ، شکیبا من
کبر و خشم و خروش خود را من
کشته ام در هوای دنیا من
مهربانی گرفته ام از سر
گشته ام از بدی مبرّا من
فحش و بهتان و غیبت و تهمت
رفته در گور خود ، توانا من
زندگی شد دوباره رویش خوش
در شروعی دوباره روپا من
چون دوباره سلامتم آمد
برده زشتی بزیر پاها من .

  • احمد یزدانی