اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

گونِگونی از حکمت خالق ، ، در تضارب بشر شود بالغ

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۱۸ ب.ظ

ای دیده ی خونین ببار و گریه تر شو

ای دیده ی خونین ببار و گریه تر شو
دریا بساز از اشک و از آتش به در شو
اطراف خود را با نگاهی تازه بنگر
خود را بیاد آور دوباره شور و شر شو
با کرده های خود بکش آتش خودت را
افسانه ی تغییر شیرین بشر شو
مهمان آرامش شو از سختی گذر کن
از عالم هول و ولای خود به در شو
وقتی گذر کردی ز طوفان در خیالت
با روح خود خلوت کن و طرحی دگر شو
در گور سرد خاطرات خود کمین کن
با رفته ها یکبار دیگر همسفر شو
با قدرت از خاک پشیمانی گذر کن
بر قلّه های نوکران خود نظر شو .

  • ۰۳/۰۵/۲۲
  • احمد یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">