سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۴۸ ق.ظ
به کجا من ز درخانه ی عشق تو روم
به کجا من ز درخانه ی عشق تو روم
ذرّه ی کوچکی هستم که توئی تاج سرم
کاخی از عشقی و من خاک نشین ره تو
من که از خاک در دوست بجائی نروم
ای که عاشق کشی و شهره ی شهرآشوبی
عاشقی را به من آموز که من نوسفرم
امشب است یک شب طولانی و یلدای دگر
در خیال تو و افسانه ی تو غوطه ورم
تا سحر با تو و یاد تو سخن ها دارم
شاید از سوز سحرگه به تو آید خبرم
مطمئن باش که تا روز دگر از سر شوق
گر نیاید خبرت جان به سلامت نبرم
شب دراز است و هوا سرد و خطرها در پیش
منِ دیوانه ی شوریده در آن دربدرم .