اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ

دادم به زن و بچه ی خود وعده فراوان

دادم به زن وبچّه ی خود وعده فراوان
گفتم سخن از زندگی راحت و آسان
گفتم همگی منتظر معجزه باشید
حل میشود هر مسئله با قدرت ایمان
زیرا که شده وعده ی دلشادی و خوبی
از سوی کسانی همه از قلّه نشینان
از شادی و آسایششان گفته سخن ها
من دادِ سخن داده بعنوان پدرجان
اکنون شده ام پیرو نشد وعده محقّق
پاسخ نتوانم بدهم من به جوانان
گردیده طلبکار و بدهکار و خرابم
درمانده شدم از سخن سرد عزیزان
ماندم به درون گِل نادانی خود من
تقصیر من است عجز وکیلان و وزیران؟
آنان که مرا قبله ی جان بوده همیشه
با بی عملی کرده غنی را چو فقیران؟
از دست گناهی که نکردم شده محکوم
چوپان شده گرگی که ندارد غم دوران
شرمنده ام از هموطنان از همه اقوام ،
از بس که دفاع کرده ام از وازَد میدان.