اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۸ ب.ظ

گفته ام از غم شیعه به تمام باور

 

گفته ام از غم شیعه به تمام باور

هرکه دنباله کند حق بدهد آخر سر

راز دارم و بگوئید به پاسخ که چرا

سر نشد عمر امامی به میان بستر ؟

بحث زندان پدر ، پنجره فولاد پسر

قتل پاکان زمین ، قصّه ی سم یا خنجر

پدران و پسرانی همگی نورانی

آمدند و بشریت شده است زیباتر

اینهمه جنگ و جدل ، قتل و ترور را ،چاره

هست تنها که عمل کرده به حق نوع بشر

مانده ام بر سر راهی که دوراهی دارد

اشک و ماتم شده اند از غم خوبان مضطر

طعنه می بارد و ما متّهم دورانیم

که چرا گریه کند شیعه چنین ویرانگر؟

پسران خطر و دختر عفّت هستیم

تا ظهور ولی عصر امام آخر .

  • احمد یزدانی

امام

خطر

شیعه

ولیعصر

ویرانگر