اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ب.ظ

سی و هشت سال نوشتم شی و هش دفتر را

سی و‌هشت سال نوشتم سی و هشت دفتر را

منقطع ، یکسره ، از خیر ، زمانی شر را

رنج ها دیده ام از گردش ایّام ، ولی

صیقلی کرده ام از درد رُخِ باور را

گفته ام از شب و از روز  ، بدی ها ، خوبی

خوانده ام هرچه که می‌شد سخن سرتر را

گفته گویا و روان باورخود را با شعر

زده ام بوسه ی پر عشق لب ساغر را

حاصل کار و تلاشم به دل دفتر هاست

کرده ام با قلمم فتح دژ و سنگر را

ادّعا نیست مرا ذرّه ای ، حتّی ارزن

نازنین گوش کن از من سخن آخر را

هرکه تعریف کند از خودش از بی هنریست

عطر  گل شاد کند سینه ی هر دلبر را .