اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۰ ب.ظ

بنویس تو شاعر سخن از سینه و ساغر


بنویس تو شاعر سخن از سینه و ساغر

بنویس تو از چشم و لب و قامت دلبر

باید بنویسی تو جنونِ  تب و آغوش

باید بِشَوی موش به هر گربه مکرّر

عشق است فقط لذّتِ جنسی وَ خیانت

عشّاقِ حقیقی گُم گورندو مکدّر

جز این اگر از قصّه ی پرواز نوشتی

یا آنکه اگر گفته ای از کشور و سنگر

مستکبرِ خودخواه اگر از شعر تو چَک خورد

لرزید اگر گوشه ای از قدرت قیصر

از دین و خردمندی و تقوا بنویسی

خوانده نشوی ،طرد شوی،رانده ز هر در

بیچاره تو که دردِ خلایق شده دردت

رانده شده از هر طرفی ، نیست تورا بَر

بیچاره تو که دردِ خلایق شده دردت

رانده شده از هر طرفی ، نیست تورا بَر

مزدِ تو از اکنون شده پرداخت بگیری

یک ظرف سیاهی و نشان گشته به ضربدر.