اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باده فروش» ثبت شده است

من و خواب بوده باهم ،دو رفیق و یارو همدم

من اسیر قهرو نازش و وی همدمم دمادم

به نظر همیشه بیدارو به دل اسیر کویش

دل و چشم هر دو در خواب وسفر به قهقرا هم

به تلنگری شبی باده فروش ِ مست بامن

به زبانِ بی زبانی بنِمود عُمرِ آدم

چو زِ دست رفته عمرت نشود دگر پدیدار

اَگَرم شوند یکدست همه ی زمانه با هم

چه بسا که چشم خواب است و جهانِ سینه بیدار

تو نخواب ،عمر کوتاه و به خواب می شود کم


  • احمد یزدانی