- ۰ نظر
- ۲۱ مهر ۰۴ ، ۱۴:۰۶
میوزد باد صبا صبح ز کوی جنگل
میشود شسته از او صورت و روی جنگل
شده مه زنده ز هر شاخه و برگی ز درخت
باز باران شده جاری و بسوی جنگل
قصّه ی بوده و نابوده ی ما انسانهاست
مثل آبی که بود جاری جوی جنگل
همه ی کرده و ناکرده ی ما باز آید
زندگی جاری و عشق است چو بوی جنگل.
میدوید فیل در سحرگاهان
چشم جنگل برای او نگران
گرگ از ره رسیده ای پرسید
علّت آن فرار و حکمت آن
گفت فرمان قتل صادر کرد
شاه جنگل برای کفتاران
خنده ای کرد گرگ و با او گفت
فیل هستی تو غم نخور قربان
میدوید فیل و اینچنین میگفت ،
داده اجرا به دست خر ، نادان .
کوتوال خندان
میوزد باد صبا صبح ز کوی جنگل
میشود شسته از او صورت و روی جنگل
شده مه زنده ز هر شاخه و برگی ز درخت
باز باران شده جاری و بسوی جنگل
قصّه ی بوده و نابوده ی ما انسانهاست
مثل آبی که بود جاری جوی جنگل
همه ی کرده و ناکرده ی ما باز آید
زندگی جاری و عشق است چو بوی جنگل
تو مزرعه ی سبز و پر از برکت شالی
تو جنگل انبوه و پر از عشق شمالی
تو ساحل امن همه ی شب زدگانی
تو چشمه ی پاکیزه و یک جان زلالی.
آرزویم که تو خندان باشی
سبز چون جنگل گیلان باشی
در زمانی که خوشی کمیاب است
خوش و خرّم چو گلستان باشی.
گفت با شیری شغالی نیمه میر
جنگ کن با من اگر هستی امیر
یک نگاه چپ به او انداخت شیر
گفت رد شو گوشه ای ساکت بمیر
جنگ با چون تو نه در شأن من است
من امیر جنگلم تو یک اسیر
وقت رفتن گفت با او آن شغال
کرده ای وحشت گرفتی دست زیر
من به جنگل رفته میگویم که شیر
کرده وحشت از من و نبود دلیر
گفت با او شیر این بهتر بود
تا که با تو دربیفتم ناگزیر
ادّعا از تو برایم بهتر است
تا که شیران گفته خر بود او نه شیر