- ۰ نظر
- ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۲۷
دوست دشمن کن ترین های جهانی حاکمان
نیست در دنیا در این مورد کسی مانندشان
قرن ها ایرانیان با عالمی در حشر و نشر
آمدند و دوستان را کرده فوج دشمنان
با شعار مرگ بادا خلق درگیری شده
التماس دوستی کردند و از آن شادمان
عقل کُل هستند و از بینی فیل افتاده اند
اوج خودخواهی و خود را دیده ارباب جهان
ما بزیر دستشان آنها بروی ابرها
میروند یکعدّه می آیند همجنسانشان
بوده سنگی که نباشد میخ را در آن اثر
آمده بالا ته کشور و آنها نغمه خوان
بوده اظهار نظر آزاد امّا عدّه ای
کاسه های داغتر از آش و دردی بی امان
از نصیحت دلخور هستند عاشق اعمال خود
برده مردم را به دوران حجر شادی کنان .
فرق دارد حال و روز حاکمان با حاکمان
سیل مزداران چه زیبا داده است فرقش نشان
داده دستان را به یکدیگر که با عزمی بلند
کرده از نو زندگی در کام مزدارانمان
ایستادند و غم سنگین سبک تر کرده اند
با فداکاری نموده شاد روح رفتگان
آمدند از هرطرف عشّآق دلسوز وطن
بی ریا کردند کارستان ز سعی و کارشان
گرچه تا دِه دِه شَوَد صد شهر زحمت لازم است
باغ حاصل میدهد با سعی و رنج باغبان
راه طولانی شود آغاز با گام نخست
گفته اند موئی کمک باشد به حال ریسمان .
مردمی بودند در تاریخ دور
سربلند و شادمان ، پر شرّ و شور
صنعتی پر رونق و کسبی حلال
غرق خوشحالی به دور از هر ملال
اختلافی شد سر مرز و حدود
اصل مطلب بود آبی از دو رود
حاکم یک سرزمین با ادّعا ،
گفت مال ماست این رود هر دوتا
حاکم همسایه با صبر و وقار ،
گفته است هستیم ما هم در کنار
از دو رود جاری در منطقه
برده ما هم سهم ، حرفی منطقه
حرف همسایه پذیرفته نشد
نطفه ی جنگ و جدل ها بسته شد
گشته درگیری چو آتش شعله ور
گشته هریک سوی آن یک حمله ور
ادّعای بیخودی از حاکمان
میشود تاوان برای مردمان
مردم راحت و غرق دلخوشی
رفته در دام هزاران ناخوشی
چون که اوضاع سخت شد در آن میان
کرده هجرت هرکسی بودش توان
سالها جنگ و گریز و فتنه ها
کرده ویران قلب ها و خانه ها
در سرانجام آمدند از هر طرف
خیرخواهان بزرگ و بیطرف
داده اند از رود سهم هرکدام
یک به این و یک به آن ، فتنه تمام
در نهایت صلح شد جنگ عبث
جز ضرر سودی نبرده هیچکس .
.
غرق در افکار خود در بیکران
دلخورم از حال و روزِ حاکمان
رفته اند دنبال ثروت مانده ام
غرقِ تردید و حواشی های آن
دل سپردم دست نااهلان ولی،
شد خیانت پاسخم از سویشان
داده بودند وعده ی خدمت به خلق
کرده بودم باور آن را دوستان
با صداقت اهلِ باور بوده ام
شد ندامت حاصل تعریفشان
عدّه ای هم پاک و خوب و سالمند
نیست حرفم رو به خوبان بیگمان
در پشیمانی تمامِ لحظه ها
بوده اند آتش ندیدم هُرمِشان
شد کنون رو دستها از سوی حق
برده بیت المال را غارت کنان
ظاهراً اهل دیانت بوده اند
باطناً ماری به پشت دین نهان
من در اینجا با تمام حسّ خود
می شوم خاک رهِ ایرانیان
میکنم پوزش طلب از مرد و زن
آرزویم بخشش است از سویشان
شاعرم ، کارم چو کارِ آینه
انعکاسِ وضع و اوضاعِ زمان
زیرِ پا بردند پیمان را از آن
شد عوض حرف من همچون حالشان
اصلِ حاکم وضع و حالِ حاضر است
هرکه را مردم نخواهد مرده دان.