زیباست حق وَ به او دل سپرده ام
حق جلوه ایست به نورو برابر است
دریای فرصت برباد رفته ام
از من خدا عصبانی و مضطر است
اینجاست مدّعی گُل سپاهِ خار
هر ریشه دار به سوگ برادر است
دیوانه ام من و از عقل فارغم
آئینه راست بگوید چو کافر است
خواهش بریش من خسته جان نخند
این حرفها همه از عمق باور است
هرچند در نظرت پخمه آمدم
این روزگار بدو پخمه پرور است
دارم امید بیاید زِ غیبتش
چشم خیال به مهرش منوّر است.
- ۱ نظر
- ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۱