هستی تو گلی که در خزان واشده ای
مانند امید تازه پیدا شده ای
پیک آمد و پیک آخرم رفته ز کف
دیوانگی مرا تماشا شده ای .
- ۰ نظر
- ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۵۱
هستی تو گلی که در خزان واشده ای
مانند امید تازه پیدا شده ای
پیک آمد و پیک آخرم رفته ز کف
دیوانگی مرا تماشا شده ای .
خزان آمد به نقّاشی جهان شد چهره ای دیگر
چه پائیز قشنگی شد دل انگیز است کوه و در
درختان کرده بر تن رختهای رنگی خود را
کشیده بر طبیعت چادر دلدادگی بر سر .
بسته خزان هیئت گلهای باغ
مجلس روضه شده غم های باغ
خشّ و خشِ برگ و صدای زمین
سینه زن ماتم فردای
باغ
گردنه ها در شب مهتاب و یخ
تابلوی نقّاشی یلدای باغ
کشف حجاب همه ی شاخه ها
لُختی اندام و سرا پای باغ
آمدن قاصد و پیغام برف
راوی قصّه ننه سرمای باغ
کِشتِ زمستانی و بیحاصلی
نقشِ برآب آن همه رؤیای باغ
بلبل شوریده شد حسرت به دل
ﺑﻬﺮِ بهاران و تماشای باغ
می رسد از ره خبری بی خبر
اوّل برف و یخ و سرمای باغ.
هیئت دل روضه ی گلهای باغ
ختم خزان مجلس آقای باغ
خشّ و خشِ برگ و صدای زمین
زمزمه از شِکوه ی فردای باغ
گردنه ها در شب و ابر سیاه
تابلوی نقّاشی یلدای باغ
کشف حجاب همه ی شاخه ها
لُختی اندام دلارای باغ
آمدن قاصد پیغام برف
قارِ کلاغ و ننه سرمای باغ
کشت همه حاصل بی حاصلی
پوچی مطلق شده رویای باغ
بلبل شوریده امیدش ، رسد
بوی بهاران و تماشای باغ
می رسد از ره خبر خوش ، تمام
دوره ی برف و یخ و سرمای باغ.
احمد یزدانی
.
گُم و گورِ خودِ خویش،همچو خزانم آقا
همه ی عمر به دنبالِ تو ، دلواپسِ تو
مثل یک کودکِ بی دست و زبانم آقا
انتظار است چو نوری به دلِ تاریکی
چشمِ عالم به شما منهم از آنم آقا
ترس دارم که نیائیدو نبینم گُلِ رو
روحِ من در طلب است و نگرانم آقا
جمعه ها آخرِ دلدادگی و چشمان خیس
چِقَدَر چشم براهی ؟ چقَدَر عهد بخوانم آقا؟
احمدیزدانی
کوتوال