اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خزان» ثبت شده است

هستی تو گلی که در خزان واشده ای
مانند امید تازه پیدا شده ای
پیک آمد و پیک آخرم رفته ز کف
دیوانگی مرا تماشا شده ای .

  • احمد یزدانی

زیبا چو گلی که در خزان واشده بود
مانند امید تازه پیدا شده بود
آتش به وجود مرغ آتش زد و رفت
دیوانگی مرا تماشا شده بود .

  • احمد یزدانی

خزان آمد به نقّاشی جهان شد چهره ای دیگر
چه پائیز قشنگی شد دل انگیز است کوه و در
درختان کرده بر تن رخت‌های رنگی خود را
کشیده بر طبیعت چادر دلدادگی بر سر .

  • احمد یزدانی

خزان آمد به نقّاشی جهان شد چهره ای دیگر

چه پائیز قشنگی شد دل انگیز است کوه و در

درختان کرده بر تن رخت‌های رنگی خود را

کشیده بر طبیعت چادر دلدادگی بر سر .

  • احمد یزدانی

بسته خزان هیئت گلهای باغ

مجلس روضه شده غم های باغ 

خشّ و خشِ برگ و صدای زمین

سینه زن ماتم فردای 

باغ

گردنه ها در شب مهتاب و یخ

تابلوی نقّاشی یلدای باغ

کشف حجاب همه ی شاخه ها

لُختی اندام و سرا پای باغ

آمدن قاصد و پیغام برف

راوی قصّه ننه سرمای باغ

کِشتِ زمستانی و بیحاصلی

نقشِ برآب آن همه رؤیای باغ

بلبل شوریده شد حسرت به دل

ﺑﻬﺮِ  بهاران و تماشای باغ 

می رسد از ره خبری بی خبر

اوّل برف و یخ و سرمای باغ.

  • احمد یزدانی

هیئت دل روضه ی گلهای باغ
ختم خزان مجلس آقای باغ
خشّ و خشِ برگ و صدای زمین
زمزمه از شِکوه ی فردای باغ
گردنه ها در شب و ابر سیاه
تابلوی نقّاشی یلدای باغ
کشف حجاب همه ی شاخه ها
لُختی اندام دلارای باغ
آمدن قاصد پیغام برف
قارِ کلاغ و ننه سرمای باغ
کشت همه حاصل بی حاصلی
پوچی مطلق شده رویای باغ
بلبل شوریده امیدش ، رسد
بوی بهاران و تماشای باغ 
می رسد از ره خبر خوش ، تمام
دوره ی برف و یخ و سرمای باغ.
               احمد یزدانی
.

  • احمد یزدانی

بی تو در جانِ خودم دربدرانم آقا

گُم و گورِ خودِ خویش،همچو خزانم آقا

همه ی عمر به دنبالِ تو ، دلواپسِ تو

مثل یک کودکِ بی دست و زبانم آقا

انتظار است چو نوری به دلِ تاریکی

چشمِ عالم به شما منهم از آنم آقا

ترس دارم که نیائیدو نبینم گُلِ رو

روحِ من در طلب است و نگرانم آقا

جمعه ها آخرِ دلدادگی و چشمان خیس

چِقَدَر چشم براهی ؟ چقَدَر عهد بخوانم آقا؟

احمدیزدانی

کوتوال

  • احمد یزدانی