اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۰، ۰۳:۰۶ ب.ظ

بسته خزان هیئت گلهای باغ

بسته خزان هیئت گلهای باغ

مجلس روضه شده غم های باغ 

خشّ و خشِ برگ و صدای زمین

سینه زن ماتم فردای 

باغ

گردنه ها در شب مهتاب و یخ

تابلوی نقّاشی یلدای باغ

کشف حجاب همه ی شاخه ها

لُختی اندام و سرا پای باغ

آمدن قاصد و پیغام برف

راوی قصّه ننه سرمای باغ

کِشتِ زمستانی و بیحاصلی

نقشِ برآب آن همه رؤیای باغ

بلبل شوریده شد حسرت به دل

ﺑﻬﺮِ  بهاران و تماشای باغ 

می رسد از ره خبری بی خبر

اوّل برف و یخ و سرمای باغ.

  • احمد یزدانی

باغ

خزان

روضه

مجلس

ننه سرما