رانده اند از آستانت با نظربازی مرا
راه مسجد را نمایاندندو طنّازی مرا
پا به این ره با عصا و کفش های آهنین
سفره ای نان و دلی خونین و دمسازی مرا
هرچه رفتم رهزنان بودندو مقصد دور بود
دل به هرکس بسته رقصانید با سازی مرا
ای خدا ای آخرین لنگرگهِ کشتیِ دل
کِی شَوَد در بند اندازی ، رهاسازی مرا؟
- ۱ نظر
- ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۰