اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهر فرهنگ و طبیعت» ثبت شده است

گشته آلوده هوای پاک ما
شد بلا سرمایه های خاک ما
صنعت آلوده آمد زد کمین
شد سلامت با مرض اکنون قرین
چون شود تحقیق از سوی کسی
دیده بیماری در این سامان بسی
داده از جان عدّه ای از ابتدا
کرده مخفی سودجویان هر صدا
در دیار چشم سار و آهوان
نیست ایمن زندگی از ترس جان
مردم اکنون شهر ما آلوده است
از سیلیسش بوده ها نابوده است
در میان شهر دود و دم به پاست
زندگی در آن قماری در خفاست
یک ریه سالم نباشد این زمان
ای خدا ، ای وای فرزندانمان
هر سهام اکنون چو یک گنجینه شد
یک ریالش خرج این سامان نشد
جای فکر و جای تدبیری کلان
گشته داروخانه هر گوشه عیان
بوده از آغاز تاسیسش چنین
خورده گوهرهای نایابی زمین
چون ببیند کارگرها را کسی
دیده بیمارند از آنها بسی
چون شود تحقیق اسرار مگو
دست بسیاری شود در پرده رو
جان شهری شد کنون وجه الضّمان
نیست دلسوزی کنون گوئی در آن
معدن ما را به یغما می برند
جان ما را ای دریغا می برند
خورده مردم از سیلیس و خاک و دود
تا که یک عدّه به ناحق برده سود
سودجویان ماهرند در آب و تاب
گفته لالائی که شاکی رفته خواب
چشم مردم بر مقامات است کنون
تا جلوگیری نموده از جنون
برده بیرون صنعت آلوده را
داده دستور تفحّص کرده را
خاطر از بهره وران آسوده است
وعده ی هر کارشان بیهوده است
باید اقدامی شود فوری که تا
گشته بی تاثیر مکر و خدعه ها
باید از  سوی مقامات زمان
گشته تدبیری برای جانمان .

  • احمد یزدانی