اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لعل و گوهر» ثبت شده است

زندگی عشوه ی گُل در دلِ صحراست عزیز

رقص موج است ،چنان پهنه ی دریاست عزیز

شب و روز است ، پراز روشنی و تاریکی

زنده بودن گذر از فرش به بالاست عزیز

یک تداوم به کمال است همین اکنون است

قیمتش سرعتِ ما سوی افق هاست عزیز

اگر انگیزه ی ما خلق اثر با معناست

همه ی خوبی دنیاست که با ماست عزیز

دل شکستن نه ،چه خوبست که درمان باشی

پا روی شانه ی همنوع نه که زیباست عزیز

در جوانی که شلوغ است تورا دورو برت 

خدمت خلق بکن ، امر مهیّاست عزیز

چون طلا باش ولی معدن آن در دل خاک

ارزش خاک به معدن و طلاهاست عزیز

عمقِ هستیست که قیمت بدهد بر طولش

خانه ی لعل و گوهر در دل دریاست عزیز


  • احمد یزدانی