
از دو چشم خویش باراندی مرا
کشته ای با قهر خود روح مرا ،
با جفای خویش تاراندی مرا .
- ۲۲ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۲۷

در جهل و جنون به ساقه ها ارّه شدند
از بی هنری به شرّ خود غرّه شدند
در مستی نیمه شب سحر را کشتند
چون گرگ عجل رسیده یک برّه شدند.
تا هست جوانی همه مست از آنیم
در پهنه ی خوش خیالیش می رانیم
عاقل شده در زمان پیری ، آنگه ،
از تلخی سرگذشت خود می نالیم .
جهان خوابیده بیدار است چشمان طمعکاری
بزیر آتش سنگین فلسطین از ستمکاری
شده غزّه چو تلّی خاک مردم روبرو با ظلم
شد اسرائیل وحشی خالقا فرما شما یاری
هوا سرد و نتانیاهو کنون خونخوار گردیده
زنان و کودکان غلطیده در خون با فداکاری
بدست آب دادند کودکان را مادران شاید ،
که ایمن مانده از فرعونیان و رنج بیماری
جهان در روبروی خود تماشا میکند ظلمت
رفح در خون تپیده حاکمان در خواب اجباری
ترور کردند در تهران بزرگی از فلسطین را
و در هر گوشه ای دست نفوذند از تبهکاری
تمام دست ها رو به خدا از مردم عادی
به امید کمک از سوی خالق با هواداری
در این حیرت سرای ناجوانمردی به تو خالق
پناه آورده تا کرده به قدرت بهرشان کاری
نمائی مصلحان را حاکمان خاک عالم چون
شد از تو معجزه دیده بوقت خویش بسیاری.
از گروه هنر و بوده توقّع از ما
کرده در وقت خطر مردم خود را بیدار
حال ما بد و بدی ها چو شد از ما عنوان
خوانده ما را به غضب مهره ای از استکبار
بد عمل کرده و مردم شده چون بازیچه
عقل کُل ها شده خود دشمن خونی ، غدّار
جای اصلاح خرابی و نجات میهن
شده بر گُرده ی ارباب تذکّر آوار
آن کسانی که نماینده ی مردم بودند
مدّعی گشته به مردم و چو باری بر بار
متّهم کرده به اینکه همه دشمن هستند
جای تدبیر و خرد کرده عمل چون بیمار
غالب مردم ایران به وطن غمخوارند
کیسه بیمار و گرفتار گرانی ، بیکار
درد داریم خدایا به که باید گفتن
که نگوید شده ای دشمن مردم ، بدکار
جرممان بوده که تبیین حقیقت کردیم
بوده ایرانی و بر میهن زیبا غمخوار
در خطر غوطه ور و راه تنفّس بسته
تا زمستان نرود نیست بهاری در کار .
ای دیده ی خونین ببار و گریه تر شو
دریا بساز از اشک و از آتش به در شو
اطراف خود را با نگاهی تازه بنگر
خود را بیاد آور دوباره شور و شر شو
با کرده های خود بکش آتش خودت را
افسانه ی تغییر شیرین بشر شو
مهمان آرامش شو از سختی گذر کن
از عالم هول و ولای خود به در شو
وقتی گذر کردی ز طوفان در خیالت
با روح خود خلوت کن و طرحی دگر شو
در گور سرد خاطرات خود کمین کن
با رفته ها یکبار دیگر همسفر شو
با قدرت از خاک پشیمانی گذر کن
بر قلّه های نوکران خود نظر شو .
با خاطره های تو خیالم درگیر
از دیدن چشم تو نمیگردم سیر
در پیچ و خم خیال من می رویی
وقتی تو نباشی همه عالم دلگیر

اشک قلم در رثای مهمان
شد عزای اشرف اولاد دین
گشته اند آزادگان از آن غمین
اشک غم میبارد از هر دیده ای
کشته اند مهمان ما را با کمین
گَشته است آزادگی با غم عجین
خون فرزندان و یاران بر زمین
گم شده در نقشه ها اقلیم روز
غربت از داغ هنیه شد غمین
از هنیه جبهه ی حق داغدار
خون شده در غزّه جاری هرکنار
انتقام حقّی که می باید گرفت
با خردمندی شود غاصب نزار
کشته اسرائیلیان مهمان ما
کرده ناراحت همه یاران ما
انتقام از این جنایت حق ماست
از نتانیاهو که شد شیطان ما
این جهودان خراب صهیونیست
کشته اند در خانه مهمان عزیز
انتقام حقّی که بایستی گرفت
عرض تسلیت به ایران عزیز .

دلبری چشم و دل پاک و هنر میخواهد
عاشقی غربت و خوناب جگر میخواهد
شور شیرین بِکَند کوه و ببالد فرهاد
جاده آرامش و مردان سفر میخواهد .

ساده تر از گل و جاری تر از آب
مثل یک نیمه شب و خلوت ناب
آمد و وعده ی عشقش را داد
رفت و ماند حسرت دیدار و عذاب
آتشم زد و تماشایم کرد
مات هستم و تو گوئی که به خواب
باز من ماندم و تنهائی و غم
بازهم خانه بدوشی و سراب .

گفتی نزنید عکس مرا بر در و دیوار
بُت سازی انسان خطر نفس خطاکار ،
یک عدّه اگر مسئله دارند غمی نیست
ملّت شده خوشحال ز آقائی بسیار .