دگر چشمان ما در انتظار روی زیبا نیست
برای دیدنش افکار ما اکنون مهیّا نیست
تو گوئی خاک مرده هرطرف پاشیده دستانی
که مخفی گشته است در خودفریبی ها و پیدا نیست.
- ۰ نظر
- ۱۷ تیر ۰۳ ، ۱۳:۳۷
دگر چشمان ما در انتظار روی زیبا نیست
برای دیدنش افکار ما اکنون مهیّا نیست
تو گوئی خاک مرده هرطرف پاشیده دستانی
که مخفی گشته است در خودفریبی ها و پیدا نیست.
تو مزرعه ی سبز و پر از برکت شالی
تو جنگل انبوه و پر از عشق شمالی
تو ساحل امن همه ی شب زدگانی
تو چشمه ی پاکیزه و یک جان زلالی.
وقتی مسلمانی اسیر کافری باشد
وقتی که هرگوشی گرفتار کری باشد
بهتر نباشد تا نصیحت را رها سازیم،
وقتی شعار از ما عمل با دیگری باشد؟
یکسان نبود عمرم مداوم کرده تغییر
گاهی سفید و گه سیه بودم چنان قیر
جوشیده ام در کوره های سخت بسیار
تا گشته ام انسان از خود رسته ای پیر .
هر که پا پس بکشد عشق کند او را طرد
عاشقی نیست هوسبازی مشتی بی درد
خون دل خوردن و آوارگی و بی خوابی
باشد اوّل قدم عشق ، نگردی دلسرد .
ره می سپارد در مسیر تازه ای دنیا
آغاز شد بحث جدید و تازه ای حالا
در این کشاکشهای علم و آدم و عالم
هرگز نخواهد بود چون دیروزمان فردا.
آلوده به میکروب حماقت شده ایم
یاریگر لشکر عداوت شده ایم
دنبال سراب چشمه در قلب کویر،
بازیگر نقش با سخاوت شده ایم .
برف بارید و شده دل ها شاد
سینه ریز فلک پیر افتاد
آمد او رقص کنان خنده به لب
تا کند خانه ی چشمه آباد .
شد زمستان مدّعی تر از بهار
خنده در پستو نشسته غمگسار
بوده درگیر گرانی مملکت ،
لاکچری شد کاسه ای ماست و خیار .
شیطان شریکم شد و با او کاشتم گندم
انذار می دادند از مکرش به من مردم
من در خیال روز خرمن بوده ام امّا
او خوشه ها را برد و من درمانده سردرگم .
چقدر عمر خوشی کوتاهه کوتاه
سر راهه همه یک چاهه یک چاه
شتابان ما بسویش می شتابیم
سرانجام جهان یک آهه یک آه .
چشمان ماه به چاهی نمی رسد
پای گدا به ساحت شاهی نمی رسد
بهترکه رحم کرده خدا مرگمان دهد
وقتی حقوق سال بماهی نمیرسد
صبح است و اذان و یک سرآغاز
دنیای نماز و شوق پرواز
میخواند هر آنکه را که اهل است
درهای زمین و آسمان باز
باران دعا و سینه بیتاب
در چهره منتظر غمی ناب
چشمان به ره نگاهی از دوست
شب منتظر حضور مهتاب
در خلوت گفتگوی با یار
یک سینه غم است و شوق دیدار
آید سر وعده رفته هجران
خنده شده بر لبان پدیدار
در باغ دعا گل اجابت
از سوی خدا شود عنایت
شادی همه جا ز شوق دیدار
یک چهره ساده از قیامت .
با اشک و زاری زندگی آغاز گردد
هنگام مردن گریه از نو باز گردد
وقتی بخندی در سپهر این فرایند
افشا برایت حکمت هر راز گردد .
توبه کردم از خطا در بندگی
آمدم در راه طاعت ، زندگی
دیده ام لطف خداوند بزرگ
من همه کفران و او بخشندگی .
مَشکی تهی هستند اینها ، سلبریتی ها
از حق بری هستند اینها ، سلبریتی ها
پیداست در جهل مرکّب غوطه ور هستند
چون مدّعی هستند اینها ، سلبریتی ها .
نان و نمکش معجزه دارد این خاک
هرکس بخورد شود ز بدعهدی پاک
خوردم نمکش را و به آن پابندم
هستم ز غرور میهن خود بیباک .
گوهر است سنگی که سختی را ز سر
بگذرانید و نترسید از خطر
سختی دوران ندارد واهمه ،
مشکلات از آدمی سازد گوهر .
میشود از سنگ گوهر برنمود
میشود منطق بگوش خر نمود
وای از دست سخن چین خراب
گوش را باید به حرفش کر نمود .
ما داده از جان تا جهان گردد گلستان
جان رفت و دنیا شد برای ما چو زندان
اصحاب ثروت در کنار باند قدرت ،
پا را نهاده بر سر خون شهیدان .