ای که خورشید شب تاریک کوهستان شدی
امنیّت در گلّه ی ترسیده از گرگان شدی
یک نگاهی هم بینداز اینطرف سوی دلم ،
شاید از لطف خودت مرهم برای آن شدی .
- ۰ نظر
- ۱۰ آذر ۰۳ ، ۱۸:۴۸
ای که خورشید شب تاریک کوهستان شدی
امنیّت در گلّه ی ترسیده از گرگان شدی
یک نگاهی هم بینداز اینطرف سوی دلم ،
شاید از لطف خودت مرهم برای آن شدی .
شکوه کردم برایت شنیدی
راه برگشتنم را بریدی
آمدم بار دیگر بسویت
تا که شاید غمم را خریدی
من اگر کرده ام بیوفائی
تو پشیمانیم را ندیدی ؟
در دل من بجز تو کسی نیست
تو برایم تمام امیدی
روسیاهی پشیمان من هستم
تو بزرگ و برایم نویدی
دست خالی نکن راهیم چون
حاکم من شود ناامیدی
در دل عاشق من امید است
منتظر تا که داده تو عیدی
آمدم سوی تو کن نگاهی
قسمتم کن ز خود روسفیدی .
چه قشنگ است با تو آسودن
در خیال عزیز تو بودن
پنجره رو به تو تماشائیست
کم کند غم به شادی افزودن .
ساده تر از گل و جاری تر از آب
مثل یک نیمه شب و خلوت ناب
آمد و وعده ی عشقش را داد
رفت و ماند حسرت دیدار و عذاب
آتشم زد و تماشایم کرد
مات هستم و تو گوئی که به خواب
باز من ماندم و تنهائی و غم
بازهم خانه بدوشی و سراب .
جهان دریا و انسان هم چو ماهی
اسیر دست امواج او چو کاهی
خدایا ریشه ی غم را بخشکان
تو محوش کن چنان سوزی به آهی.
اای مرغ گرفتار بمانی و ببینی
آن روز همایون که به عالم قفسی نیست
شعر : سایه
خط : اسرافیل شیرچی
۱۳ : مشکلات است و در آن تردید نیست
راه حل در کوشش و جنگندگیست
گفتنی ها گفته شد ، یک یاعلی ،
جایتان خالیست ، ایران دیدنیست .
۸ : ملّت ایران مصمّم ، برقرار
از برای حلّ مشکل پای کار
با کسی شوخی ندارد جدّی است
میکند دار و ندارش را نثار
۲ : ما همه باهم شده ایرانیان
خاک ایران ارثی از اجدادمان
درد هریک درد و رنجی مشترک
فارغ از هر رنگ و هر دین و زبان
رفتی و یاد تو شد فسانه
آتشت در دلم جاودانه
تا نیائی نمی گیرم آرام
میکشم از شرارت زبانه
شعله ور در گدازم شب و روز
شکوه ام یکسره از زمانه ؟
زندگی بی تو رنج و عذابه
تو نباشی چو زندان جهانه .