اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۵۹ ب.ظ

چون تراریخته ها آمده اند

چون تراریخته ها آمده اند
روی هر طاقچه ای سرطانه
درد و بیماری و رنج همراهش
سود چرکین تبهکارانه
کُلّ عالم همه طردش کردند
آمده خانه ما مهمانه
گرچه دنیا سه طلاقش داده
عقد ما گشته و همسرجانه
با خودش درد و مرض آورده
شهر و ده شد همه داروخانه
ما همه غرقه شده در مصرف
او خوش از اینکه بلای جانه
هرچه را گفته که بد هست شده
حاکم سفره ی ما رندانه
شده جان‌های همه بازیچه
شد سلامت چو خیال افسانه
بانی جان خلایق ، بی‌رحم
کرده جسم همه را ویرانه
از نفوذ است که هر بی انصاف
ثروت اندوز غم ایرانه
از برای زدن و بردن خود
آنچه را پاس ندارد جانه
سرسری رد نشو از گفتارم
خانه ها در خطر طوفانه
باید همراهی و همکاری کرد
درد را نسخه فقط درمانه
تا زمانی که نگردد چاره
جان ما عرصه گه دزدانه .

  • احمد یزدانی

تراریخته

سرطان

طاقچه

همسرجان