اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۳ ب.ظ

مانده مزداران به زیر سیل و اجسادی زیاد

مانده مزداران به زیر سیل و اجسادی زیاد
مردمانی غُصّه دار و رنجشان در ازدیاد
سیل وحشی زخم خود را زد و جان ها را گرفت
برد آرامش بجایش رنج بسیاری نهاد
دود دل تا آسمان ها رفت بالا ، ابر شد
بازهم بارید و سیل آمد وَ زحمت ها به باد
بوده جنگی سخت با سیلاب و دست غارتش
تا سر جایش نشست و در به آرامش گشاد
عدّه ای را کُشت سیلاب و خودش در گور رفت
تا کجا و کِی به مزداران دلی را دیده شاد ؟