اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۳ ب.ظ

مانده مزداران به زیر سیل و اجسادی زیاد

مانده مزداران به زیر سیل و اجسادی زیاد
مردمانی غُصّه دار و رنجشان در ازدیاد
سیل وحشی زخم خود را زد و جان ها را گرفت
برد آرامش بجایش رنج بسیاری نهاد
دود دل تا آسمان ها رفت بالا ، ابر شد
بازهم بارید و سیل آمد وَ زحمت ها به باد
بوده جنگی سخت با سیلاب و دست غارتش
تا سر جایش نشست و در به آرامش گشاد
عدّه ای را کُشت سیلاب و خودش در گور رفت
تا کجا و کِی به مزداران دلی را دیده شاد ؟