فرزند قلل و کوه و کوهستانم مفتون جمال و جلوه ی گیلانم شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن در معرکه ی باد خوش و رقصانم دائم و مرتّباً در آمد شدنم چون مارکوپولو به گردش دورانم من چشمه ام و مقصد من دریاهاست آرام بسوی مقصدم میرانم از صخره و قلّه های کوهستانی سرسخت شدم ،مقاومت در جانم گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست از دیدنِ روی ماه او خندانم امّا همه ی نای و نوایم تهران معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم اینها که شنیده اید یک جمله چنین من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم
حرفی که شد از زبل پدیده از دبّه کسی ضرر ندیده بازنده که طاقتش نبوده چون باخت فنر شدو پریده در آب چو رفت و شد از آن خیس جر زد و لباس خود دریده با آنکه خبر ندارد از هیچ گفت رای رقیب شد خریده غافل که هزینه میدهد شهر برق از نگه خرد پریده .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
حرفی که شد از زبل پدیده
از دبّه کسی ضرر ندیده
بازنده که طاقتش نبوده
چون باخت فنر شدو پریده
در آب چو رفت و شد از آن خیس
جر زد و لباس خود دریده
با آنکه خبر ندارد از هیچ
گفت رای رقیب شد خریده
غافل که هزینه میدهد شهر
برق از نگه خرد پریده .