اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ب.ظ

ای خدا قادر توانایی

ای خدا ، قادر توانائی

صاحب جان و مال ماهائی

گل توئی ، بوی گل شما هستی

خالق آسمان و دریائی

آسمان و زمین و دریاها

تا جهانِ بزرگ ، تماشائی

با تمامی هستی در آن

هرکدامش به مثل دنیائی

از غباری به ظاهرش کوچک

تا تمامیِ کوه و صحرائی

همه در فکر سجده ی بر تو

و نموده چه کوچکیهائی

آب جاری به رودهای روان

وتمام جهان رویائی

همه از صنع قدرت خالق

و تو ارباب کلّ آنهائی

دستگیری کن ای خداوندم

تو به هر مشکلی توانائی

من نخواهم بهشت و حوران را

یا نخواهم فرازو بالائی

من فقط خواهش از شما دارم

که کنم بندگی به بینائی

در حریمِ شما بُوَم ایمن

از شیاطین و همچو آنهائی

بنده ای شاکرو شکورم کن

و بکش نفس زشت هرجائی

چشم جان مرا بکن زیبا

تا نبینم به غیر زیبائی

احمدیزدانی