اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدر» ثبت شده است




  • احمد یزدانی

کاش وقتی به خانه برگشتم

کفشهای تو پشت در باشد

جای تو در کنار مادر من

مثل یک عمر روی سر باشد


کاش وقتی به خانه برگشتم

رخت مادر لباسی از گلها

استرس ساک رفتنش بسته

نا امید عازم سفر باشد


کاش وقتی به خانه برگشتم

امرو نهیت شروع و من ساکت

تو چو سردارِ فاتح ، من سرباز

جفت پاها وَ چشم تر باشد


کاش وقتی به خانه برگشتم

چشمهایت نظاره گر باشد

نورِ جانِ تو مثل یک خورشید

حافظ خانه از خطر باشد


پدرم داغ تو توانفرساست

خارج از طاقت بشر باشد

در فراق شما پدرجانم

مرگ و یاد تو سر به سر باشد.


پدرم ،نیست پشت در کفشت

پدرم نیستی تو در خانه

داغِ تو تا قیامت معهود

با من و خانه همسفر باشد.

  • احمد یزدانی

 

رویای لطیف  صبحدم بود پدر

منظومه ای از خوردن غم بود پدر

راز دل خود را ننمود هرگز فاش

الماس گرانبها و کم بود پدر .

 

 

  • احمد یزدانی

ای پدر ، روحت قرین رحمت پروردگار
گرچه رفتی ، من یقین دارم که جان داری شما
در جهان دیگری ، چشمت بسوی این جهان
سینه ای عاشق و قلبی مهربان داری شما
خاطراتِ چشمهایت خیره میگردد به من
عالمی غم در میان چشم جان داری شما
در نگاهت من تماشا میکنم دلواپسی
خواهش آرامشم در دیدگان داری شما
خفته ای در سینه ی گورت ولی تردید نیست
با دعا خوبی به فرزند ارمغان داری شما
با همه کم لطفی از ما ،تو ولی با مهر خود
خواهش لطف از خداوند جهان داری شما
آفتابِ پشتِ ابری ، میرود ابر سیاه
مثل خورشیدی که نور بیکران داری شما
از خیال رنج فرزندان خود در غُصّه ای
در دلِ جنّت به سر آتشفشان داری شما
تو خدای من که بخشیدی بمن از جان خود
روحِ بخشایشگر از حق در نهان داری شما
حضرت مولا علی پشت و پناهت ای پدر
عشق او داری به سر ،گنج جهان داری شما
در بهشت جاودان روح شما آرام باد
یادِ خود در سینه ی ما جاودان داری شما.
 

 

  • احمد یزدانی
 تو پدر رفتی و خاموش شدم
بی تو با مرگ هماغوش شدم
نه گُلی ماندو نه گلدان و گِلی
نه درختی و نه باغی و دلی
باغبان دست به غارتگر باد
دادو پا بر سر پیمان بنهاد
باد غرّنده چو داس
زده بر ریشه یاس
سرو ها خشک شدند
سایه ساران سترگ افتادند
صاعقه قاصد درد
همه ی باغ و درختانش را
کرد خاکستر سرد
و چه سان مادر گیتی
شود آبستن مرد؟
#احمدیزدانی 
  • احمد یزدانی