- ۰۴ آبان ۰۲ ، ۱۵:۲۳
در فضای نتی که سانسوری
تحت اخبار خاص و دستوری
با هدایت بسوی اهدافی
گشته جذب فضای منشوری
لرزش چشم و دست و بازویت
گم شدی در خودت و ناسوری
کرده شلّیک مستمر سویت
سیبل او گشته ای و مسروری
دلهره حاکمت و محدودی
حال و روزت بسوی ناجوری
بوده سرباز صفر او امّا ،
دیده خود را چو امپراتوری
ملتهب با احاطه ای در آن ،
هر طرف وِزّ و وِز چو زنبوری
تیره گی حاکم و فضا تاریک
در تعارف چو ماه پر نوری
مهره در دست نفس شیطانی
در فضا چون فرشته ممهوری
بوده بازیچه ی نفوذ از خود
همچو اهرم برای مزدوری
هرچه در آن فرو روی غرقی
بر وجود خودت چو ساطوری
در مسیری به رنگ صدرنگی
لخت و عریان شدی به مستوری
در فضا غوطه ور ز اخباری
می روی رو بسوی رنجوری
منزوی در سکوت یک میزی
در خیالت چو کاخ معموری
شیر بیباک بیشه ات مرده
جغد تسلیم دام پر زوری
سر بصحرای گنگ و رازآلود
دست ظلمی بقدر مقدوری
رعد و برقی برای رگباری
زنده هستی ولی به منفوری
روز و شب در خیال آزادی
در قفس زندگی چنان گوری
روبرو با سراب رویاها
خوش خیالی در حسرت نوری
غرب وحشی شدی نمیدانی
سارق گنج شرقِ رنجوری
گشته ای یک معادله ، مجهول
راه حل داری و از آن دوری
با سلیمان جان خود قهری
می روی زیر پا چنان موری.
#احمد_یزدانی
آتشت افتاده در انبار کاهم بارها
کرده رسوا، برده دودم تا سر بازارها
ناشکیبم ،شعله ی عشق تورا دارم به دل
میزنم از دوریت در قبله گاهم زارها
دوستت دارم و با یادتو شادی می کنم
دلهره با تکنوازی میدهد آزارها
دست بردار از لجاجت، حرف آخر را بزن
با منی؟یا با رقیبم میکنی دیدارها؟
مثل ماری می گزد درد حضورش جان من
کرده روحم انتحار از تلخی افکارها
طاقت رنج حضورش را ندارم ، رحم کن
می کشد صد دایره از چرخشی پرگارها
دلخوشم تنها به یک وعده ، سرآید انتظار
می رسند آخر به یکدیگر دل و دلدارها
kootevall.blog.ir