اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۵۸
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۰۷
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۰۵
  • احمد یزدانی

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۰۳
  • احمد یزدانی




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۰۰
  • احمد یزدانی


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۴۹
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۴۷
  • احمد یزدانی

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۴۵
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۴۴
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۳۸
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۳۶
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۳:۳۴
  • احمد یزدانی

 

 

در فضای نتی که سانسوری
تحت اخبار خاص و دستوری
با هدایت بسوی اهدافی
گشته جذب فضای منشوری
لرزش چشم و دست و ّبازویت
گم شدی در خودت و ناسوری
کرده شلّیک مستمر سویت
سیبل او گشته ای و مسروری
استرس حاکمت و محدودی
حال و روزت بسوی ناجوری
بوده سرباز صفر او امّا ،
دیده خود را چو امپراتوری
التهاب و احاطه ات در آن
هر طرف وِزّ و وِز چو زنبوری
تیره گی حاکم و فضا تاریک
در تعارف چو ماه پر نوری
مهره در دست نفس شیطانی
در فضا چون فرشته ممهوری
بوده بازیچه ی نفوذ از خود
همچو اهرم برای مزدوری
هرچه در آن فرو روی غرقی
بر وجود خودت چو ساطوری
در مسیری به رنگ صدرنگی
لخت و عریان شدی به مستوری
در فضا غوطه ور ز اخباری
می روی رو بسوی رنجوری
منزوی در سکوت یک میزی
در خیالت چو کاخ معموری
شیر بیباک بیشه ات مرده
جغد تسلیم دام پر زوری
سر بصحرای گنگ و رازآلود
دست ظلمی بقدر  مقدوری
مهره ای بی بها چو یک دکمه
رمز پیچیده پشت منظوری
رعد و برقی برای رگباری
زنده هستی ولی به منفوری
روز و شب در خیال آزادی
در قفس زندگی چنان گوری
روبرو با سراب رویاها
خوش خیالی در حسرت نوری
غرب وحشی شدی نمیدانی
سارق گنج شرقِ رنجوری
گشته ای یک معادله ، مجهول
راه حل داری و از آن دوری
با سلیمان جان خود قهری
رفته ای زیر پا چنان موری.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۳۲
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۹
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۸
  • احمد یزدانی




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۶
  • احمد یزدانی

 

ای عشق تمام داد و بیداد از توست

#عشق #غمگین ⁶

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۵
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۳
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۱
  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۱۹
  • احمد یزدانی