اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۱۴۷۰ مطلب توسط «احمد یزدانی» ثبت شده است

تو مانند بهار و فصل رویش
کلید صلح و انوار پرستش
تو زیبائی چنان دلبستگی ها
میان تیره گیهائی تو تابش
حضور تو برای خانه کافیست
چنان جوهر برای کار و کوشش
تو هستی بهترین ، انگیزه بخشی
توئی دستان یاریگر و بخشش
به سینه اوج زیبائی تو هستی
چنان گوهر توئی اوج درخشش
عجین با مهربانی با طراوت
برای عاشقان غوغای چالش
تماشائی جهان با دیدگانت
تو هستی چشمه سار و روح جوشش
دویدن از برای دیدنت عشق
پرستش هستی و دست نیایش
شود هر عاقلی دیوانه ی تو
تو بخشنده توئی لطف نوازش
توان و قدرت اندیشه هستی
بود چشمان تو محراب پایش
جهان بی تو گوری سرد و تاریک
توئی زیبائی خلقت گشایش .

  • احمد یزدانی

آزادی من ساحل امن و نفسم تو
آرامش موّاجم و بانگ جرسم تو
در وسعت پهناور روح تو شناور
هم راحتی هم زحمت و رنج عبثم تو
هر لحظه به یاد تو و هرجا سخن از تو
هم بیکسی من تو و هم یار و کسم تو
در تو شده ام گم تو تمامی من هستی
تغییر من و علّت هر پیش و پسم تو
اندازه ی خوشبختی و شور و شررم تو
دستان دعای شب و پای هوسم تو
من گمشده در وادی رویای قشنگت
در عالم تنهائی من همنفسم تو
دنیای منی مایه ی حرف و سخنم تو
عشق من و شور شب و ناز نفسم تو
جان منی و کشتی و موج و بلمم تو
زندانی عشق تو من هستم قفسم تو
تا بامنی و غرق سراب تو من هستم
مستی که به دام تو اسیرم عسسم تو .

  • احمد یزدانی

در گوشه ای نشسته سکوت و صبوریم
حسرت به دل ز داغ رفیقان و دوریم
در سینه از فراق عزیزان عزا بپاست
درگیر این دوروزه ی زندان زوریم .

  • احمد یزدانی

خاک ما زخمی ز دست روزگار
خاک ما آوازه دار جبر و کار
ثروتی افسانه ای دستی تهی
خاک ما آزرده ی امّیدوار .

  • احمد یزدانی

کشتند و برپا کرده اند بهرت عزاداری
دادند نمایش از برایت گریه و زاری
رفتی پس از یکدوره ی طولانی از حسرت
دارم طلب بهر تو امّید و سبکباری .

  • احمد یزدانی

سینه ام از دوریت طوفانی است
دیدگانم از غمت بارانی است
رفتی و آتش به جان من زدی
کرده ای ثابت که دنیا فانی است .

  • احمد یزدانی

ظلم و استبداد حاکم عاقبت
کرده ویران کشوری را با دوگام
ارتشی پا را کشیده از دفاع
ملّتی با پای خود در کام دام
مجریان امنیت تسلیم محض
کرده همراهی برای یک قیام
خوردن خاورمیانه یک هدف
روسیه هم می رسد آنجا به کام
مستبد گور خودش را کنده است
حاکمی که غرقه در رویای خام
نقشه ها از سوی شیطان بزرگ
چون عراق و لیبی است پایان شام
شد فضا بر کام اسرائیلیان
طبل غارت پر صدا در روی بام
خودپسندی کرده است کار خودش
بوده در رویای خوش فوج عوام
استقامت ریشه ی آزادگیست
اتّفاق سوریه دارد پیام
دود و آتش می رود تا آسمان
کرده صهیون را جنایت مستدام
هر حکومت کرده با مردم بدی
میشود چون سوریه کارش تمام
عاقلان عبرت گرفته از فضا
مردم هستند حاکمان را میز و نام
راحت مردم قوام حاکم است
وقت سختی مردمند پشت نظام .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی

این نتانیاهوی قاتل و کثیف و بدکار

انگل آدمیان بوده و گرگی خونخوار

مثل او آمده در عالم ما بسیاری

شده در عاقبت همچون لجنی بیمقدار

بیخبر بوده که از آتش آه مظلوم

دودمانش بهوا رفته چو بدبختی خوار

آه و نفرین جهان دامن او می سوزد

نرسد هیچکسی داد وی و کارش زار

دستش آلوده بخون همه مظلومان است

مثل او نیست کسی در همه عالم بی عار

گام اوّل شده ثابت که جنایتکار است

میشود عاقبتش عبرت هر بدکردار

حکم اعدام برایش بشود چون صادر

کرده دنیا ز تماشای وی عشقی بسیار

میرسد روز حساب او بشود درگیرش

برده کودک کشیش عاقبت او را بردار .

  • احمد یزدانی




  • احمد یزدانی



  • احمد یزدانی

به عشق جاده و شب زنده داری ها

برای غربت و چشم انتظاری ها

برای کودک و امّیدواری ها

برای همسران و گریه زاری ها؛

من از خوبان عاشق ، مردم آزاده می گویم

من از رانندگانِ سربلندِ جاده می گویم

  • احمد یزدانی

مردمان بیدار و بینا پای کار

در خطر آماده بهر کارزار

تیر بسیاری میان ترکش است

کشور از مردم بماند استوار .

  • احمد یزدانی

یاد تو یکطرف و یاد همه سوی دگر

به تو دل بسته ام و خاطر تو یاد سفر

با همه وسعت عالم تو مرا تکیه گهی

تو بیا تا که شود با نفست دفع خطر .

  • احمد یزدانی

راحت خواب خسته جانان من

بوده پاکیزه تر ز باران من

بر وطن سینه چاک و جنگاور

عاشق تک تک شهیدان من .

  • احمد یزدانی

در زمستان که زند نعره ی مستانه کلاغ

وَ شده نقره ای از برف سفیدش در و باغ

چشم امّید زمین روی بهار و هنرش

بوده عالم به تماشای حضورش مشتاق .

  • احمد یزدانی

ای که خورشید شب تاریک کوهستان شدی

امنیّت در گلّه ی ترسیده از گرگان شدی

یک نگاهی هم بینداز اینطرف سوی دلم ،

شاید از لطف خودت مرهم برای آن شدی .

  • احمد یزدانی

شکوه کردم برایت شنیدی

راه برگشتنم را بریدی

آمدم بار دیگر بسویت

تا که شاید غمم را خریدی

من اگر کرده ام بیوفائی

تو پشیمانیم را ندیدی ؟

در دل من بجز تو کسی نیست

تو برایم تمام امیدی

روسیاهی پشیمان من هستم

تو بزرگ و برایم نویدی

دست خالی نکن راهیم چون

حاکم من شود ناامیدی

در دل عاشق من امید است

منتظر تا که داده تو عیدی

آمدم سوی تو کن نگاهی

قسمتم کن ز خود روسفیدی .

  • احمد یزدانی

ای که کار تو طاقتت را بیش

خیر باشد به هر سفر در پیش

میکنم از خدا طلب تا که ،

نشود کارگر به جانت نیش .

  • احمد یزدانی

هرکس که لباس مهربانی پوشید

در کسب حیات جاودانی کوشید

با لطف تو زنده گشته ام خوشحالم

شد مهر تو از برای جانم خورشید .

  • احمد یزدانی