عدّه ای قالتاق که با میز و ریاست زنده اند
جای کار و حلّ مشکل پاچه خواری زبده اند
با تعارف های ویرانگر و از روی ریا ،
سنگ پا را تا به گور روسیاهی برده اند .
- ۰ نظر
- ۰۲ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۱۲
عدّه ای قالتاق که با میز و ریاست زنده اند
جای کار و حلّ مشکل پاچه خواری زبده اند
با تعارف های ویرانگر و از روی ریا ،
سنگ پا را تا به گور روسیاهی برده اند .
ریزگرد شایعه در بارش است
کرده است آب و هوا را منجلاب
کوچه ها غرق است در گرد و غبار
دیدها محدود و در چنگ سراب
تابلوهای راهنمائی اشتباه
راهها بیراهه از آن بیحساب
با شنا در موج دریای دلار
شد اساس زندگانی پیچ و تاب
سیل ویرانگر ز تبعیض و ریا
برده است ایمان مردم را به خواب
از ربا تولید درگیر غم است
بانک ها مخفی شده پشت نقاب
شد تنفّس سخت و میهن در مضیق
بهمن تزویر جاری در حجاب
راه صدق و معرفت مسدود هست
پول و پارتی حاکمانی در شتاب
توصیه فوراً به مقصد می رسد
رسم حکّام است فرمان و عتاب
در ادارات است حاکم خودسری
میدهد رفتارشان ما را ، عذاب
بغض ملّت کار خود را می کند
میشود کاخ ستمکاران خراب
شک نباشد شب بپایان می رسد
رخ نمایان می نماید آفتاب .
دلخور از دولت آمریکا من
دشمنم با همه ی آنها من
شادی از آتش آنجا نکنم
چون نخواهم غم انسانها من .
شب بود و من با جاده ها درگیر
یادت مرا آتش و دامنگیر
افتاده بودی لابلای من
با شعله میکردی مرا تسخیر
خاکستری ماند از من و بادم
تا بیکران ها برد در شبگیر
یادش بخیر آن روزگاران را
در دفترم نامیدش تقدیر
اکنون تمام آرزوی من
دیداری از آن قاب و آن تصویر.
@
#سنگین_سواران
#شب_و_جاده #خط_سفید_جاده #مسافرت
شد شکایت از گروه ماهیان
از تشنّج در دل دریایشان
امر شد دریا شود آرام، شد
گشته صیدِ دامِ صیّادانشان.
اگر چه زندگی در خانه ای از جنس شیشه واقعاً زیباست
ولی در راه حفظ خانه ای از شیشه سختی ها و مشکل هاست
اگر سنگی بیندازی بسوی خانه ای از همجوارانت
خطر دور سرت در گردش و پایان کار خانه واویلاست .
می کنم سودا من آنرا با شکیب بی قراری
بلبلی افسرده ام در محبس تنگ قفس من
عشقبازی می کنم با یاد مرغان شکاری .
یاری یاران خیالی بوده است
چون سفر با جیب خالی بوده است
دائماً در التهاب و کشمکش
اعتباری که ریالی بوده است .
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم
منظومه ای از معرفتند شاعرها
گلخانه ای از طراوتند شاعرها
چشمان پر از سیری و دستان خالی
چون جوهره ی عاطفتند شاعرها
یار همه هستند و پر از تنهائی
افتاده ی با منزلتند شاعرها
دستان سخاوتند و عاشق ، تنها
قربانی مظلومیتند شاعرها
غمخوار همه ولی بدون غمخوار
تنهائی از هر جهتند شاعرها
فریاد بلند حق صدای مظلوم
بخشنده و با سخاوتند شاعرها
یار وطن و فدائی هم میهن
آزاده ی با کرامتند شاعرها .
فیروزکوه شهر خوبان
کاخ قشنگ ایران
با مردم بزرگش
دستش رسد به کیوان
با قُلّه ها و قلعه
دیوان در آن به زندان
شهر طبیعت و علم
باشد چو دُرّ غلطان
با چشمه سار و آهو
غم را کند پریشان
از هر طرف ببینی
کوه غرور مردان
با بانوان زیبا
غرّنده چون پلنگان
هر قلعه اش حکایت
دارد ز داغ دوران
شهری گره بر ابرو
اکنون دوباره خندان
با سعی و کار و همّت
خواهد شود گلستان
روئیده از دوباره
بذر بزرگی از آن
با مردمان شادش
جوشیده سعی خوبان
در مرتعش شکار است
هر گوشه چشمه ساران
تاریخ پر ز رازش
دارد سخن فراوان
با انتخاب این شهر
مهمان آن شو آسان
مهر و محبّت اینجا
گردد نثار مهمان
یکبار اگر بیائی
همواره بوده خواهان .