سینه ام از دوریت طوفانی است
دیدگانم از غمت بارانی است
رفتی و آتش به جان من زدی
کرده ای ثابت که دنیا فانی است .
- ۰ نظر
- ۲۰ آذر ۰۳ ، ۲۲:۴۱
سینه ام از دوریت طوفانی است
دیدگانم از غمت بارانی است
رفتی و آتش به جان من زدی
کرده ای ثابت که دنیا فانی است .
ظلم و استبداد حاکم عاقبت
کرده ویران کشوری را با دوگام
ارتشی پا را کشیده از دفاع
ملّتی با پای خود در کام دام
مجریان امنیت تسلیم محض
کرده همراهی برای یک قیام
خوردن خاورمیانه یک هدف
روسیه هم می رسد آنجا به کام
مستبد گور خودش را کنده است
حاکمی که غرقه در رویای خام
نقشه ها از سوی شیطان بزرگ
چون عراق و لیبی است پایان شام
شد فضا بر کام اسرائیلیان
طبل غارت پر صدا در روی بام
خودپسندی کرده است کار خودش
بوده در رویای خوش فوج عوام
استقامت ریشه ی آزادگیست
اتّفاق سوریه دارد پیام
دود و آتش می رود تا آسمان
کرده صهیون را جنایت مستدام
هر حکومت کرده با مردم بدی
میشود چون سوریه کارش تمام
عاقلان عبرت گرفته از فضا
مردم هستند حاکمان را میز و نام
راحت مردم قوام حاکم است
وقت سختی مردمند پشت نظام .
این نتانیاهوی قاتل و کثیف و بدکار
انگل آدمیان بوده و گرگی خونخوار
مثل او آمده در عالم ما بسیاری
شده در عاقبت همچون لجنی بیمقدار
بیخبر بوده که از آتش آه مظلوم
دودمانش بهوا رفته چو بدبختی خوار
آه و نفرین جهان دامن او می سوزد
نرسد هیچکسی داد وی و کارش زار
دستش آلوده بخون همه مظلومان است
مثل او نیست کسی در همه عالم بی عار
گام اوّل شده ثابت که جنایتکار است
میشود عاقبتش عبرت هر بدکردار
حکم اعدام برایش بشود چون صادر
کرده دنیا ز تماشای وی عشقی بسیار
میرسد روز حساب او بشود درگیرش
برده کودک کشیش عاقبت او را بردار .
به عشق جاده و شب زنده داری ها
برای غربت و چشم انتظاری ها
برای کودک و امّیدواری ها
برای همسران و گریه زاری ها؛
من از خوبان عاشق ، مردم آزاده می گویم
من از رانندگانِ سربلندِ جاده می گویم
مردمان بیدار و بینا پای کار
در خطر آماده بهر کارزار
تیر بسیاری میان ترکش است
کشور از مردم بماند استوار .
یاد تو یکطرف و یاد همه سوی دگر
به تو دل بسته ام و خاطر تو یاد سفر
با همه وسعت عالم تو مرا تکیه گهی
تو بیا تا که شود با نفست دفع خطر .
راحت خواب خسته جانان من
بوده پاکیزه تر ز باران من
بر وطن سینه چاک و جنگاور
عاشق تک تک شهیدان من .
در زمستان که زند نعره ی مستانه کلاغ
وَ شده نقره ای از برف سفیدش در و باغ
چشم امّید زمین روی بهار و هنرش
بوده عالم به تماشای حضورش مشتاق .
ای که خورشید شب تاریک کوهستان شدی
امنیّت در گلّه ی ترسیده از گرگان شدی
یک نگاهی هم بینداز اینطرف سوی دلم ،
شاید از لطف خودت مرهم برای آن شدی .
شکوه کردم برایت شنیدی
راه برگشتنم را بریدی
آمدم بار دیگر بسویت
تا که شاید غمم را خریدی
من اگر کرده ام بیوفائی
تو پشیمانیم را ندیدی ؟
در دل من بجز تو کسی نیست
تو برایم تمام امیدی
روسیاهی پشیمان من هستم
تو بزرگ و برایم نویدی
دست خالی نکن راهیم چون
حاکم من شود ناامیدی
در دل عاشق من امید است
منتظر تا که داده تو عیدی
آمدم سوی تو کن نگاهی
قسمتم کن ز خود روسفیدی .
ای که کار تو طاقتت را بیش
خیر باشد به هر سفر در پیش
میکنم از خدا طلب تا که ،
نشود کارگر به جانت نیش .
هرکس که لباس مهربانی پوشید
در کسب حیات جاودانی کوشید
با لطف تو زنده گشته ام خوشحالم
شد مهر تو از برای جانم خورشید .
چه قشنگ است با تو آسودن
در خیال عزیز تو بودن
پنجره رو به تو تماشائیست
کم کند غم به شادی افزودن .
موجی که در تلاطم خود آرمیده ای
نوری که بوده روشنی جان و جسم ما ،
هستی اراده ای که به عالم پدیده ای .
علم با سعی تو کامل میشود
خیر از گام تو واصل میشود
ای معلّم از چراغ عمر تو ،
چون عسل زهر هلاهل میشود .
ساک سفرم بسته و چشمان به راهم
دنبال تو می گردد و هستی تو پناهم
دل برده ای از من و رها کرده و رفتی
داغ تو به دل دارم و عشق تو گناهم
من در به در وحشی چشمان تو هستم
در حسرت چشمان تو یک عالمه آهم
حیرانی و ویرانی و حسرت شده کارم
تا روز رسیدن به تو چون روز سیاهم
باشد همه ی خواهش من یک نگه از تو
وقتی نپذیری بپذیرم که تباهم
زیبای ستمگر که به مرگم شده راضی
جان می دهم آسان تو اگر کرده نگاهم .