اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۷۴ مطلب با موضوع «قصیده» ثبت شده است

شده رنج وطن اکنون قصیده
همه گشته بنوعی داغدیده
تحمّل کرده رنج دشمنی را
وَ مسئولین بخلوت آرمیده
شعار از ما و از دشمن عمل بود
قطار بیست چهل ره را بریده
جوانان بوده از ما بهره آن ها
برای رفتن خود صف کشیده
در اوج حقّه بازی با کرونا
جهانی را بزیر پر کشیده
نشسته ساخته ابزار جنگی
که عقل جن به آن کی می‌رسیده
برای مردم رنجه ز تبعیض
چو رویا بوده بر جان ها تنیده
نشان داده دری از باغ سبزی
که جان ها رو به آنجا پرکشیده
و از این‌سو در و پیکر همه باز
رسیده دشمنانی آب دیده
تمام خوش خیالان بوده در خواب
و آنها هم به آتشدان دمیده
سرانجام آنچه می‌باید نشد شد
چو خاری در دل انسان خلیده
و از نو مردمان را سیبل کردند
و رفتند و به خلوت ها لمیده
وطن می‌بیند اکنون روبرویش
که اینترنت و فیلم است و جریده
که می انگیزد اکنون فتنه ها را
و دودش رفته با شدّت به دیده
دوباره نقطه از نو جنگ و کشتار
دوباره پنبه هر رشته و ایده
و یک عدّه نفوذیهای مزدور
که عامل بوده از میهن پریده،
وَ رفته با سی آی ای یا که موساد
نشسته طرح تازه آفریده
از آنجائی که سیستم شد نوشته
بدست شرق و غربی پروریده
تمام زیر و بم ها دست آنهاست
همانهائی که بوده زرخریده
والّا از چه رو فرزند آنها
که اینجا می‌کند طرح عقیده
به آمریکا اروپا رفته راحت
خیانت را از آنجا بوکشیده؟
برای ما که بودیم از سرآغاز
چو سیبل دشمنانی برگزیده
دگر حجّت تمام و مطمئنّیم
فقط یک عدّه از ایمان چشیده
بقیّه با دروغ و با خیانت
گرفته پست و با آن قد کشیده
شده غرق دروغ و خودپرستی
برای نفع خود سینه دریده
اگر باشد سوال از سوی مردم
نداده پاسخ از مردم رمیده
از آنجائیکه ثروت کرده غارت
به سوراخ ریای خود خزیده
و یک عدّه که سالم مانده اینجا
به زیر بار تهمت ها لهیده
فشاری بی امان بر شانه هاشان
چنین وضعی به عالم یک پدیده
و از نو یک خیانت یک قیامت
شده بر پاکبازان آبِ دیده،
دوباره روز از نو روزی از نو
وطن رنجیده و ملّت تکیده .

  • احمد یزدانی

از ایرانی جهان بهتر ندیده
اگرچه گوش آنان شد بریده
سکوت اندازه دارد خسته هستیم
شدیم از شدّت سختی خمیده
تحمّل کرده رنج عالمی را
دگر خنجر  به جای بد رسیده
زند آتش بجان احوال مردم
که از تبعیض نامردم چشیده
بگورش رفته آسایش و راحت
خوشی و خنده از کشور پریده
اگرچه نصف عالم دشمن اوست
برایش نقشه های بد کشیده
ولی نسل گذشته با رشادت
شده در پهنه گیتی پدیده
نرفت در زیر بار دشمنانش
شده فولاد سفت و آبدیده
نبرده بهره از رنج و تلاشش
خیانت در دلش با غم خلیده
ولی اکنون زمان ویژه آغاز
جوانان کرده طرح فکر و ایده
از آنجائی که انسان وقت زادن
شود با شکل خاصش آفریده
چه خوب است تا که هرنسلی بدستش
شود نقّاشی رشدش کشیده
بُوَد خیر و صلاح ویژه در آن
و بهتر حاکمان آن را شنیده
نهاده خودپسندی را به یکسو
ترازو بود حق از آن چکیده
نخواهند هیچکس را نوکر خود
نخوانند خویشتن را برگزیده
بپرسند از نظرهای جوانان
جوانانی که میهن پروریده
اگر اینگونه می‌کردند قبلاً
نمیشد پرده ها اکنون دریده
اگر چه عالمی در گیرو دار است
صداقت از جوامع پرکشیده
ولی ایران و ایرانی رشید است
هزینه داده در راه عقیده
اگر از رفته ها عبرت بگیرد
شکست و رنج و بدخواهی رمیده
بهمراه خرد با خیر و خوبی
نموده انتخابی برگزیده
تفرّق را بگور خود سپرده
کنار هم ز هر رنجی رهیده .
#احمد_یزدانی
kootevall.blog.ir

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • احمد یزدانی

 

 

 

  • احمد یزدانی

نقد دارم در کنارش دل ز خون
دشمنان هستند در اوج جنون
شیطنت میبارد از هر گوشه ای
هست وقت خون دل خوردن کنون
بر وطن دست تعرّض شد دراز
تا کند جاری در آن رودی ز خون
لازم است در اوج تدبیر و خرد
رد شد از این فتنه های پر فسون
وحدت ما با خردمندی عجین
می‌کند دشمن به دوزخ سرنگون
میهن زیبای ما ای هموطن
می‌شود با تفرقه کن فیکون
بارها ویرانه شد با اشتباه
کاخ زیبائی برای یک ستون
باشد اکنون روزگار همدلی
تا نگردد این وطن سوریّه گون
روشن است پایان کار این نبرد
گفته قرآن در فراز کافرون
دشمن خونخوار و بدفرجام ما
می‌شود با همّت ما سرنگون
دست ما در دست هم با یک هدف
تا رود کشور از این جبهه برون
می‌رسد وقت بیان انتقاد
نیست اکنون وقت طرح چندوچون.

  • احمد یزدانی

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۳۱
  • احمد یزدانی

به کشتی در دل دریا رهائیم

همه جنبیده تا غرقش نمائیم

خِرَد شد در میان ما فراموش

دوچهره بی ریا و با ریائیم

سخن ها از عدالت ، مهربانی

ستمکاری که عادل می نمائیم

کتاب هرگز نمی خوانیم و تنها

همه فیثاغورث در ادّعائیم

دیانت لقلقه ، دین یک دکان است

بلای جان مخلوق خدائیم

جهان آتش بگیرد گو بگیرد

ولی ما را نسوزاند که مائیم

نکرده کار جدّی بوده در خواب

چنان چون مرده خورهای گدائیم

خردمندان فراری گشته از ما

به کوی خودپسندی ها ندائیم

تعارف های ما هم خنده دارد

ریاکار بظاهر بی ریائیم

زباناً بوده اهل خیر و خوبی

ولی در شهر تهمت ها صدائیم

نظرباز و هوسباریم و تنبل

بلا اندر بلا اندر بلائیم

امانت گر بدست ما بیفتد

چنان چون خاوری یک اژدهائیم

اگر کوچک نموده دیگران را

اگر بر خودپسندی مبتلائیم

اگر از مشکلات آکنده هستیم

اگر از خوش خیالی در فضائیم

اگر جای عمل اهل شعاریم

اگر ناراضی پر مدّعائیم

خدایا راه حلّی کن عنایت

نباشد یاریت رو به فنائیم .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۰۱
  • احمد یزدانی

خار و گل را در گلستان دیده ام

زشت و زیباها فراوان دیده ام

زندگی را جمعی از ضدّ و نقیض

در دو وجهِ سخت و آسان دیده ام

دیده ام نعمت فراوان و زیاد

من گرانی های ارزان دیده ام

هر خرابی آمد هرجائی پدید

از نفوذ دست شیطان دیده ام

دیده ام حکّام خوب و بد زیاد

لایق و نالایق آن دیده ام

عدّه ای بیعرضه ی بی خاصیت

داده جولان جای خوبان دیده ام

باند بی ریشه ، ریاکار و دو رو

داده در هرگوشه فرمان دیده ام

رفته در گور زمان با خشم خلق

جای خدمت غصب عنوان دیده ام

راه حل آسان ، بُوَد در جمله ای

چاره را دست و گریبان دیده ام

در دروغ و کم فروشی آتش است

اهل دوزخ را پشیمان دیده ام

می خورم حسرت من عمر رفته را

رفتن آن را شتابان دیده ام

یاعلی ، در روبرو امّید و عشق

من چه بازی ها به دوران دیده ام.

  • احمد یزدانی

 

بنام خدا

(قصیده ای با تاسّی از دعای هفتم صحیفه سجّادیه)

خدائی که کنی سختی به آسانی بدل

مارا تماشا کن

وطن بیمار شد خالق

برایش چاره ای ای ربّ دانا کن

به ما راه برون رفتی نمایان کن

در این سختی کمک فرما

به دردی ما گرفتاریم خالق

چاره کن ، مارا شکیبا کن

لوازم از تو میگردد مهیّا

جز تو هرگز نیست درمانی

برای بندگان ناسپاس خود

لوازم را مهیّا کن

میان مشکلاتیم و توئی تنها پناه ما

در این اوضاع

بدام مشکلات افتادگان را

با توانائی توانا کن

خداوندا بلائی آمده

در زیر بار آن کمر تا شد

به بیماری گرفتاریم ما

ای مهربان مارا مداوا کن

به دام شکّ و شبهه رفتگان را

نیست برگشتی به آسانی

ز پستی خارج و در کوره عشقت

بسوزان و مصفّا کن

اگر قفلی شما بستی

کسی را نیست یارائی که بگشاید

اگر ناشکری از ما بوده است

با بخششت هر بسته را وا کن

نباشد بازگشتی از برای

آنچه پیش آورده ای خالق

به لطف و مرحمت از ما

کویر لوت دریا کن

خداوندا اگر خواری دهی 

هرگز نباشد یاوری دیگر

در بسته به روی ما گشا ،

حاجات امضا کن

برای بندگانت عاقبت را خیر کن

ای مهربان خالق

تو نوکرهای اهلبیت خود را

سربلند در کلّ دنیا کن

خداوندا وطن را 

از بلای ناگهانی پاک کن با مهر

دعای عافیت را مستجاب و

نور ایمان را هویدا کن

همه دلخسته و تنها و غمگینیم

باشی تو پناه ما

اگر عصیانگر ی کردیم و کفران

خالقا با ما مدارا کن .

#احمد_یزدانی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۳۵
  • احمد یزدانی

ای که مستی تو به اموال و امور دنیا

می رسد پای تو در گور و نکن شک این را

چون من و تو چه فراوان که به دنیا بودند

هرکدام از نظر خود چو دژی پابرجا

گفته بسیار سخن ها و شنیدند بسی

در گمان بوده که هستند یلی بی همتا

هرچه در چنته اشان بود نمودند به خلق

کرده از خوب و بدو زشتی و زیبائی ها

و سرانجام زمانی که مقرّر بوده است

قاصد آمد و صدا کرد بیا تو با ما

در دل خاک سیه خفته و خاموش شدند

و فقط خاطره ای ماند و بدی خوبی ها

تا تو را فرصت جبران عملکردت هست

بکن از بهر خودت کاخ سعادت برپا

دست خود را بکش از اذیت و آزار کسان

تا شود توشه تورا در سفری پرغوغا

ره دراز است و نباشد بجز از کردارت

یاری و یاوری و همدمی و هم آوا

این زمین مدفن بسیار چو من باشد و تو

از هم امروز بکن خانه قبرت زیبا

زندگی عبرت و مجموعه ای از عبرت هاست

خوش به آن دیده بینا که بگیرد آن را

چون بمیزان عمل می‌شود هر قفلی باز

دل بدست آر که راحت گذری از دنیا

در خیال سفر دور و دراز خود باش

از هم امروز شروع کن نشود دیر تو را

خوانده ای شعر مرا سوره ای از قرآن هم

از سر لطف قرائت کن و یادی از ما .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۵
  • احمد یزدانی

هموطن ، ای با شرافت با وقار

ای تکاپوی عبور از شوره زار

ای عجین با رویش و جنگندگی

آرزو دارم که چشمانت بهار

قلب تو از رنج و محنت بوده دور

آسمانِ بودن تو بی غبار

بخت و تقدیرت بلند و پر ثمر

چون عسل باشد برایت روزگار

لحظه های عمر تو شیرین و خوش

بزم عیشت برقرار و پر عیار

خانه ات سبز و وجودت بی بلا

بوده چون نقش جهان اوضاع و کار

زندگی جاری تر از زاینده رود

چلستونش استوار و برقرار

چارباغ عمر تو سرسبز و خوش

چون منارجنبان به جنبش کاروبار

عمر طولانی و با عمق زیاد

سهم تو گردد ز لطف کردگار

رنج و اندوه باشد از تو دور دور

کاخ رویایت رفیع واستوار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۳
  • احمد یزدانی


بانوانند که آورده پدید

خیرِ بسیار چنان برف سفید

مادران ، خسته نباشید شما

هرکدامید چنان یک خورشید

آسیه زن و مخالف با ظلم

شخص فرعون از او می ترسید

دیو نابخردی و بدعهدی

با نگاه چپ او می پیچید

حاجر است زن و از او اسماعیل

به جهان آمدو و بر خود بالید

اوّلین سعی صفا تا مروه

آب زمزم شد و عالم نوشید

رفت شیطان که خرابی بکند

نتوانست و بر خود لرزید

بت شکن حضرت ابراهیمش

طرد با هروله فرمود چو دید

اوّلین زن که به معبد رفته است

مریم است ، باکره ی بی تردید

عزّت و پاکی دامن ایشان

با سخاوت به همه می بخشید

از خدیجه شده اسلام غنی

بذل عشقی که پیمبر می دید

کامل است در ره ایمان و عمل

معرفت میوه ز باغش می چید

اوّلین است که تاریخ نوشت

از سمیّه  ، به ره ایده شهید

افتخار همه است آن بانو

چون عسل مردیِ او می چسبید

تاج بر فرق جهان فاطمه است

به پدر مادر و بر شوی امید

بعد پیغمبر اسلام ایشان

دیگر از زندگیش خیر ندید

و سرانجام بگویم زینب

دخت مولاست، چنان کوه حدید

اسم و آوازه ی او عالمگیر

نزد او ظلم بخود میلرزید

قدر خود را تو بدان ای بانو

مادری ، بارقه ی عشق شدید

تو نباشی که جهان نیست عزیز

عالم و هرچه در آن می خوابید.

  • احمد یزدانی

مملکت درخواب خوش امّا توبیداری پلیس 

روز و شب با کجروی درحال پیکاری پلیس 

پنجه در پنجه تو هستی با خطرهای بزرگ

باطل السّحر بدی با رمز هشیاری پلیس

می زنی خود را به قلب هر شلوغی با خرد

دشمنی با هر تشنّج و ولنگاری پلیس 

در دل گرما و سرما پاس آرامش دهی

در زمان ترس مردم ا‌وج دلداری پلیس 

میزنی بر هرچه کانگستر به قدرت توسری 

یاور مظلوم ودشمن با بدانگاری پلیس

تو پناه آخر مظلوم در ره مانده ای

عامل قانونی منکوب آزاری پلیس 

نظم و امنیت یکی از میوه‌های باغ تو 

تو به عهدت با خدای خود وفاداری پلیس 

تا زمانی که قوی هستی نباشد وحشتی

می رود در لانه از تو دیو بدکاری پلیس 

میکنی تدبیر حفظ روح آرامش ،چه خوب

چوب امنیت سر هر دیو ناکاری پلیس 

سوی سوگند خدا بر صحّت و امنیّت است

تو کلید کاخ امنیّت به کف داری پلیس 

این درخت پر ثمر با رنج تو گل می دهد

از برای ملّتی اوج فداکاری پلیس 

تو دژی مستحکم هستی با صلابت مقتدر

از دل مردم و آنها را هواداری پلیس

هر زمان امنیّت حاکم شد خرد بالنده شد

از برای مردم بالنده تو یاری پلیس.

  • احمد یزدانی

در شبی تاریک چشمم گشته باز

دیده ام گور است و من در آن دراز

فرق بسیار است بین من وَمن

مثل فرق بانماز و بی نماز

بندگی هایم همه روی ریا

بوده در ذلّت وَ از آن سرفراز

هربدی را مرتکب با دست خود

باطنی مسموم و ظاهر سروِناز

من اسیر خود وَ در خود گمشده

کفرو ایمان یک بهانه، یک نیاز

هرچه گفتم هرچه کردم با نظر

از نظربازان و در بند مجاز

خواندم از آیات قرآن در دلم

عبرت آمد شد فضای سینه باز

نصب العینم شد به او دلداده ام

نزد خالق کردم اعلام نیاز

بندگی از سرگرفتم ، بنده ام

میکنم از من و شیطان احتراز

باقیش را من نمیدانم دگر

راهی هستم در نشیب و در فراز

صبرِ فِی الّه برگزیدم، ترک خویش

هستم از عالم و آدم بی نیاز

هر اسیری در خودش گم میشود

گم شدم ،پیدا نمودم خویش باز

صبرِ بِالّه صبرِ عبد پایدار

جستجویش میکنم در هر نماز

دردِ هرکس انعکاس فعل اوست

چوب نزدیک است سخت و جانگداز.

  • احمد یزدانی

ابتدا از ما به درگاهت سلام

مسجد ، ای سنگر بفرمان امام

خانهٔ پروردِگار عالمی ،

گرچه او هرگز نگنجد در کُنام

مرکز پاکان هر شهر و دیار

پخته میگردد درونت جان خام

مرکزِ نشر معارف مسجد است

خیر جاری ، رود عشق و اهتمام

کفرو عصیان را فراری میدهی

برسر شیطان تو فریادی مدام

ثانیاً بر مسجدی ها صد درود

عرض تقدیم ادب با احترام

چشمه سارانی که دریا می شوند

پاکبازان ، مردمانی با مَرام

جمع می گردندو غوغا می کنند

رو به قبله ، بوده دریائی به کام

هرکه با آنان نشیند رستگار 

گِل چو با گُل بود بویش مستدام

قصّه ی هر مسجدی چون لاله است

با نماز خود به محشر سرخ فام

مامن خیر و عنایت مسجد است

بی اثر سازد به مومن شَرّ و دام

هرچه خوبی در نماز است و دعا

امر یزدان است ، فهمد هر همام.

  • احمد یزدانی

ای که نورتو در این خطّه ی کوهستانیست

 گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیست

مثل ایمان شده ای، گُم شدنِ در تو بقاست

هرکه همراه تو شد دیده ی جان نورانیست

وطنم در غم گمنامی تو غمگین است

خاک تو بوسه گه رهبرو کارستانیست

روشنائی شده ای در شب تاریک جهان 

گُم شدی قبله شدی حادثه ای طوفانیست

داغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزند

باحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانیست                           

محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باد

از شمیم نفست مشکلِ ما آسانیست

رفت و آمدبه تواز عرش و همه در فرشیم

خوش به حالِ تو که راه و روشت انسانیست 

بـه تو کردند تاسّی همه ، حتّی رهبر

اوجِ خوشبختیِ ما رهبریِ قرآنیست             

ریشه ی خیری و از تو همه برخوردارند

ای که ناز نفست سمفـونی ایرانیست

نور خورشیدی و گرمای تو هستی بخش است

گم شده ما و تو راهی، سخن پایانیست .

  • احمد یزدانی

آقای غنی رئیس افغانستان

خالی تو نموده ای چه آسان میدان

خندیده به هر چه مانده در پشت سرت

با دشمن خلق خود شدی هم پیمان

شیطان بزرگ و عهد و پیمان دورند

کردی تو عمل خلاف مشی رندان

ابلیس شریک کار و کسبت شده است

دادی وطنت به چنگ طوفان آسان

پیمان شکنان و نقض پیمان جورند

خالی شده سنگر از تو بسیار ارزان

با توطئه آمدی به افسون رفتی

چشمان وطن از این خیانت گریان

تا لحظه ی آخر از جهالت سرمست

روی نگهت بسوی مشتی نادان

دادی وطنت بدشمنانش راحت

مرگ است چنین رذالتی را تاوان

گفتند که بایدن این چنین میخواهد

ای مرگ به نوکران پست شیطان

از باند فرودگاه ننویسم دیگر

تاریخ خجل شد از غم هر افغان

گفتند که گفتی تو که برمیگردی

کافیست ،دروغ کرده میهن ویران

دیگر نکند افاقه برگشتن تو

غمگین شده از تو قلب افغانستان 

فعلاً که نشسته خانه ات خرج کنی

پولی که کند کاخ شرف را ویران .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۴۹
  • احمد یزدانی

ای رفیق ای نور ماهِ شام تار

ای تکاپوی عبور از شوره زار

ای عجین با روح شاد زندگی

آرزو دارم که چشمانت بهار

قلب تو از رنج و محنت بوده دور

آسمانِ بودن تو بی غبار

بخت و تقدیرت بلند و پر ثمر

چون عسل باشد برایت روزگار

لحظه های عمر تو شیرین و خوش

بزم عیشت برقرار و پر عیار

جاده های سخت کشور راحتی ،

از برایت در سفر آرد به بار

راه طولانی شود نزدیک و خوش

در مسیرت بوده محکم ، استوار

زن و فرزندان تو ایمن ز بد

گشته چون نقش جهانت کارو بار

بوده جاری بهتر از زاینده رود

چلستون زندگانی برقرار

چارباغ عمر تو سرسبز و خوش

چون منارجنبان غم تو بیقرار

باغ امّیدت دهد حاصل زیاد

شادمانی بوده دائم در کنار

عمر طولانی و با عزّت دهد

با غرور و سربلندی کردگار

رنج و اندوه باشد از تو دور دور

کاخ رویایت رفیع واستوار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۵۶
  • احمد یزدانی


خیال شهر ناراحت ، گذرها سرد و مسدود است
اجاق سینه خاموش و فضای ذهن پر دود است
زبان نیشدار دشمنان در چندشش غرق است
سخن گفتن به پچ پچ گفتگوهابغض آلود است
نگاه شهر غرق بیکسی ، کس ها گرفتارند
بجز غم مردم از حسرت سرشکی را نمی بارند
خبر آبستن ترساندن است و دیرها زود است
غم چشم عزیزان بر عزیزان دردآلود است
زمان مرگ و میر دسته جمعی زنده شد از نو
همه ترسیده مخفی کرده او از من و من از تو
پرستاران و دکترها به استقبال مرگ خود
نگاه خانواده بر عزیزانش غم آلود است
سخن ها از سر یأس است و استیصال ودلسردی
رواج ناامیدی خنجری بر قامت مردی
هدف نابودی فریاد عزّتمندی کشور
کرونا قاصد شیطان و مهمانی که مطرود است
نرفت از یاد ملّت جنگ دوّم مرگ و بیماری
نگاه انگلستان و خیانت‌های تکراری
همه پشت همیم و شادی و غمهای ما باهم
یکی هستیم و این بودن به ما از هر نظر سود است
در این هنگامه ی درد و عذاب و سختی و محنت
عیار ملّتی روشن شود در کوره ی همّت
نباشد راه حلّی جز خردمندی در این بحران
فقط امّید را یارای فتح کاخ نمرود است .
#احمد_یزدانی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۱۸
  • احمد یزدانی

آمد به جهان نورِ هدایت و تعالی

فرزند علی ابن ابوطالب عالی

عالم شده روشن ز قدم های حسینی

در سوّم شعبان شده هستی متعالی

شد کون و مکان وقت حضورش متلاطم

بخشیده مدینه به جهان عِزّ و جلالی

وقتی که خبر آمد و احمد شده آگاه

گریان شدو بوسیده حسینش متوالی

فرموده که در کربُبَلا میدهد ایشان،

با خون به بشر عزّتِ بیمرگ و زوالی

از خون حسین ابن علی حق متکثّر

حق جلوه ای از شعشعه ی نیک خصالی

یک بار نه ، هفتادو دو بار از طرف خصم

در کربُبَلا کشته شود حق به چه حالی،

نفرین به یزید ابن معاویّه وَ یاران

با هرکه که بد کرد ، اگرچه به خیالی

دنیا ست چو دریا و حسین کشتی امن است

تاریخ ندیده است چنین جان زلالی

یاران شریف هر یکشان عشق مجسّم

عشقی که به هر یک شده از جان متجالی

نوری که جهان را ببرد زیر شمولش

عشقِ به حسین ابن علی ، مهرو تعالی.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۱۲
  • احمد یزدانی