کرده یوسف را بچاهی سر به نیست
هست یعقوب از فِراقش گشته نیست
چشم او در راه کنعان شد سفید
راه اسلاف است راه صهیونیست .
- ۱۶ آبان ۰۲ ، ۱۳:۰۸
کرده یوسف را بچاهی سر به نیست
هست یعقوب از فِراقش گشته نیست
چشم او در راه کنعان شد سفید
راه اسلاف است راه صهیونیست .
شهر #فیروزکوه مرا جانی
گوشه ی امن شهر #تهرانی
پنجره رو به تو تماشائیست
سایه ساران و چشمه سارانی
همدم قلّه ی دماوندی
هر هنر را تو خویش و پیوندی
#مهربانی خصیصه ای ذاتی
اقتدار تو از خردمندی
برج و باروی تو فراوان است
هرقدم مهد #پهلوانان است
ریشه داری تو در دل #تاریخ
نام تو افتخار #ایران است
بوده سرچشمه بهر دهها رود
پاکی همچون بهشت بی دم و دود
سرزمین حضور آرامش ،
بر تو فیروزکوه درود درود .
زمان جنگ بود و ما و جبهه
شدند ایثارگر یک عدّه دیگر
زمان صلح و وقت ساختن شد
گروه دیگر آنجا گشته افسر
به هر نوعی رقم میخورد اوضاع
گروه ابن وقت از آن جلوتر
جوانی بود و عمری بود و امّید
جوانی طی شد و امّیدها سر
گمانم بود از آغاز اینسان
که ظالم بوده بر عادل ستمگر
همیشه عدّه ای آماده بودند
که کرده هرچه باید کرد خودسر .
کرده خزان حمله به دنیای باغ
غارتی از آن شده گلهای باغ
سوز هوا مثل همیشه شده
ریزش هرساله ی برگای باغ
گردنه ها پر شده از ابر و مه
پرچمی افراشته بالای باغ
رخت و لباس همه ی شاخه ها
زرد شد و باعث غوغای باغ
زاغ زده چهچهه و ساکت است
بلبل زیبا شده رسوای باغ
میوه پائیزی و انگور و سیب
علّت تسکین تمنّای باغ
مزرعه و حاصل کشت همه
رفته بکام ننه سرمای باغ
سوز هوا سردی تا عمق جان
مانده بدل حسرت گرمای باغ
داده خدا دیده ی بینا به ما
چشم دل دیدن فردای باغ .
وقتی که گذشت آب عشق از سر من
طوفان شده هر نسیم از دلبر من
با کشتی دل زدم به دریای غمش
برد از کفم هر چه بود در ساغر من.
لذّتی بالاتر از یادت نبود
گفتگو از تو برایم عشق بود
بوده من زندانی رویای تو
آب را غربال میکردم ، چه سود .
ما کرده طوفان تا جهان گردد گلستان
جان رفت و دنیا شد برای ما چو زندان
اصحاب ثروت در کنار باند قدرت
پیچیده با دنیا برای ثروت آن .
بدخواهی من شد و خدا خواست برایم
خیری که نیاید به تصوّر و گمانی
از سوی خداوند بمن داده مقامی
یک گوشه ی خوشبختی دور از نگرانی
من بیخبر از پشت قضایای الهی
باور نکند آدمی از خام گمانی
هرچیز که ترسیده ام از آن همه ی عمر
اموال حرام است و دروغ است و تبانی
از خالق عالم شده تدبیر امورم
تدبیر شد از حق که فراری نگرانی
دلداده ای از داعیه داران جنونم
خوشحال که دارم ز خدا خطّ امانی .
من چنین فهمیده ام ای مردمان
صبر باشد مرهم درد جهان
راه نزدیک رسیدن تا خوشی
صبر باشد صبر اوج دلخوشی
گرچه سخت است و تحمّل سخت تر
هرکسی با صبر بردارد ثمر
من بگویم راه نزدیک هدف
صبر مروارید و مقصد چون صدف.
حمله میکردند سویم دشمنان
من تحمّل کرده درد و رنجشان
گشته چون فولاد از دست ستم
نیست دیگر کارگر رنج جهان .
با آن رفیق دغلکار من بگو ،
آن معرفت که برایم شمرده کو؟
یک ماه به بستر و یکبار در کجا؟
پرسیده حال مرا ؟ گفته ، کرده رو
پیداست ترک جفایش نموده ام
از بی وفا شده باشم جدا ، نکو
امّا خدا نکند عطسه ای کند
باید که رفته بخدمت بسوی او
برد آسمان بزمین زد کلاه خود
دادش وثیقه تمامی آبرو
تبعیض موجب آزار و اذیت است
بهتر که رفته بسوئی جدا از او
دردی بسینه بیان کرده ام کنون
عرضی خلاف ادب کرده ام بگو .
کرده ایم اعلان ایمان ، امتحان
میکند روشن عیار حرفمان
گفته خالق مبتلاتان می کنم
فتنه باشد چون محک بر صدقتان
امتحان باشد دو دسته ، ابتلا
نقص در مال است و نقص جانمان
ابتلا بر نفس بر نقضِ ثمر
ابتلا بر فقر از جانانمان
زیر پای فتنه بالنده شدن
امتحانِ اوّل از ایمانمان
فتنه سخت است و نگردد هرکسی
سربلند از فتنه ی آخرزمان .
مردمی ارزان و پست و بی حیا
بوده از قانون و آئینش رها
ساز ناکوک عدالت بوده اند
صهیونیست غرّه ی پر مدّعا
هرکجا شد وضع و اوضاعش خراب
ردّ پائی مانده از آنها به جا
اهل طغیان از نصیحت دور دور
با همه دشمن چه پیدا چه خفا
دیده دنیا را چو یک میز قمار
انگولک شاهکارشان در هر کجا
ملّت از آنها گریزان گشته اند
خوانده خود را ناجی از امر خدا
خودپسند و راضی از خود با غرور
عالم هستی گرفتار بلا .
همچو یک پهلوان قلّابی
که اسیر غرور و خودخواهیست
مینشیند کنار یارانش
آنچه ثبت میکند عجب عکسیست
از تماشای آن نگردد سیر ،
غافل است از سند که بدبختیست
می خورد نان از عکس و آوازه
عکس و آوازه ای که از پستیست
تا که طشتش بیفتد از بامش
شاتالاپّش به وسعت هستیست .
دنیای بیرحمیست بیرحم و جنایتکار
اعراب وادادند و اسرائیلیان مار
مشغول کشتار و دگردیسی نسلی
ایمان گرفتار تله از رذل خونخوار.
#فلسطین #سلبریتی_های_دوزاری #طعنه_برف_بگلبرگ_تماشائی_نیست #طوفان_الاقصی
سرباز ستاد جهل و ذلّت چه بد است
بازنده ی صبر و استقامت نشویم
روحی به تلاطمیم و سرسخت و قوی
چون چوب دوسرطلای نکبت نشویم
تا موقع مرگ خود وفادار و عزیز
تاوان فرار قوم خفّت نشویم
ما باخبر از مکر زمان خوش غیرت
قربانی قول بی صداقت نشویم
عبرت ثمر زندگی بینایان
آئینه ی عبرت و حکایت نشویم .
مثل دریا آمدی با من کنار
ابر باران زا توئی من شوره زار
باش با من ای غم فرخنده ام
بر کویر تشنه ی قلبم ببار.
در روی زمین فراز و پستی مردم
مفهوم جهان و قطب هستی مردم
هر جلوه که از خدا بگویم مردم
معیار و اصول حق پرستی مردم
یک سفینه نشست روی زمین
سرنشینان آن همه خوشگل
از کُراتِ دگر شدند اعزام
تا بخندیم و حل شود مشکل
یک رُباتش شروع به صحبت کرد
گفت از وضع مردم آنجا
قصدِ جاسوسی از زمین را داشت
اینچنین گفت قصّه را مجمل
گفت او در کُراتِ دیگر ، ما
عاطل و باطلیم و سرگردان
کاری از دست ما نمی آید
از بوروکراسیِ شدید ، خجل
رفته ما در اداره ها هرروز
از برای امور جاریِ خود
ماجراهایِ قیرو قیف حاکم
درد چون میکروبی قوی ناقل
دستهامان درازتر از پا
کرده ما متر اداره را هر روز
همه مشغول در نهایت هم
پشت بامی نمیشود کاهگل
اضطراب است و خونِ دل خوردن
سهم آنان که اهل قانونند
راحتند بیغمانِ بی قانون
پول و پارتی دو دلبر همدل
راحت است چون اداره ی مرّیخ
می چمند آدمان مرّیخی
حرف سربسته اینکه در آخر
کس ندارد سراغی از حاصل
حرف میزد ، تَشَر زدم گفتم؛
هست اینجا بهشتِ انسان ها
بروید ، از زمین ما بیرون
ما همه راحتیم و بی مشکل .
#احمد_یزدانی
افسونگر و محشری ، توانا ، چه قشنگ
خورشیدِ زمین و آسمان ها ، چه قشنگ
روشن شده از حضور تو سینه ی من
هم سینه و هم پهنه ی رویا ، چه قشنگ
از تابش تو دل خرد مهتابی
عشقی تو که برده ای دل ما ، چه قشنگ
کوهی تو ، همان گوهر الماس و عزیز
آن قطعه ی بی نظیر و همتا ، چه قشنگ
تکخال دل و قدرت مطلق هستی
حاکم به دل منی تو زیبا ،چه قشنگ
از بوی خوشت فضای هستی خوشبو
تو بوی خوشِ تمام گل ها ، چه قشنگ
دل برده ای و کرده اسیر غم خود
تو دلبر بی نظیر دنیا ، چه قشنگ
زانو زده خدمت تو زیبائی و عشق
تو لایق هرچه بهترین ها ، چه قشنگ
بهتر که دعا کنم خداحافظ تو
من کرده دعا به صد تمنّا چه قشنگ
ای خالق عالم و همه موجودات
صدساله کن عشق ناز من را ، چه قشنگ.